ابراهیم لآلی

سه ساله کربلا

در شهر شام و کوفه همش خورده ام زمین
خیلی شبیه مادر تو گشته ام ببین
بابا تمام بال و پرم را شکسته اند
دیدی که استخوان سرم را شکسته اند
موی سرم شبیه سرت سوخته پدر

یا فاطمه

وقتی نبود صحبت ما بود صحبتش
وقتی نبود خلقت ما بود خلقتش

عالم به درک کنه مقامش نمی رسد
نائل به درک فضه بیاید نهایتش

عزیز من

درون سینه‌ ی شان کینه در تلاطم بود
عزیز من وسط دود و شعله ها گم بود

کنار خانه ی ما چند ماه بعد هجوم
برای خانه ی اهل مدینه هیزم بود

یا مظلوم

بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم
افتاد اشک گرم تو بر گونه ی سردم

خورشید تو حالا شده رنگین کمان تو
سرخم… کبودم… سبزم و نیلی ام و زردم

ذره ذره سوخت

ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد

بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد

ای مستجاب الدعوه

وا مانده زخم سینه از مسمار وامانده
در حسرت بهبود زخم تو دوا مانده

ما نیز بیماریم از بیماری ات بانو
پس خوب شو زهرا و اینگونه شفامان ده

کنج عُزلت

کنج عُزلت گُزین و تنها باش
بین گمنام هاش پیدا باش

پی سیر و سلوک‌ اگر هستی
خاک شو محضرش تمنا باش


شکسته اند مرا

شکسته اند مرا زیر دست و پا عمه
اگر شکسته تو را میزنم صدا عمه

عمو به جای پدر آمد و شما هم نیز
به جای مادر مظلومه ام بیا عمه

آه بابا چه کنم

تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم

بعد تو در نمیآید علی اکبر نفسم
ما دم و بازدم یکدگریم ای پسرم

حضرت مشگل گشا

آنکه یک عمر است دارد مستجابم میکند
حتم دارم که به وقتش آفتابم میکند

قوره ای کالم ولیکن حضرت مشگل گشا
میپزد از بس مرا تا که شرابم میکند

فدای حسین

خوش به حال من و خدای حسین
هر دو گشتیم مبتلای حسین

پدر و مادرم فدای پدر ….
مادری که شده فدای حسین

ای عزیز فاطمه

انگیزه ی عبادت لیل النهارها
قربان روی ماه تو ایل و تبارها

«این هفته هم گذشت تو اما نیامدی»
خسته شدیم دیگر از این انتظارها

دکمه بازگشت به بالا