فهمهرکس که رسیده خاکسار زینب است
قلبما گر درد دارد بی قرار زینب است
چشمما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد
مثلچشمه, چشم شیعه اشکبار زینب است
فهمهرکس که رسیده خاکسار زینب است
قلبما گر درد دارد بی قرار زینب است
چشمما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد
مثلچشمه, چشم شیعه اشکبار زینب است
تویی که شهره شهری به عشقورزیدن
تویی که منتخبهستی به نیزه سر دیدن
بگو برای من ازخاطرات خود بانو
کنار مقتل عشق وگلو و بوسیدن
روزگاراسیری زینب
مثلشبهای شام تاریک است
کوچهپس کوچه های اینجا هم
مثلشهر مدینه باریک است
به روی نیزه راسی خون چکان است
به گردش دختریگریان دوان است
ز دامانش کشدشعله زبانه
تنش اماج زخم وتازیانه
ای دلاور که برسر نی سواره می آیی
ماه زینب که بین 17 ستاره می آیی
بار دیگر توان بده قلب زار خواهر را
با لب خشک خود بخوان آیه های کوثر را
مثلشبهای شام تاریک است
کوچهپس کوچه های اینجا هم
مثلشهر مدینه باریک است
مردمانشبه جای دسته ی گل
چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟
تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من
به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه
ای لحن خطبه های تو شیواتر از همه
مضمون جمله های تو گویاتر از همه
تعریف داغ در نظرت جور دیگری ست
ای کربلا به چشم تو زیباتر از همه
زخمی زنجیرم کبود بی شمارم
بر شانه هایم زخمهای کهنه دارم
همشیره خورشیدم و بانوی نورم
هر چند که در پنجه گرد و غبارم
کوفه رفتن به خدا, حال دگر می خواهد
زینبت, کسب اجازه به سفر می خواهد
چاره ای نیست وَ باید بروم ای گل من
خواهرت می رود و سایه سر می خواهد
غروب بود و زنی بی قرار , تنها بود
زنی ز داغ برادر فکار , تنها بود
غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه
زنی حزینه و بی غمگسار , تنها بود
دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را
دیدم به صحرا اربا اربا پیکرت را
دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند
دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را