اشعار امام زمان عج

شعر فراق امام زمان عج

براى آنکه بیایى به جاده مى نگرم

براى تو چقدر حرف دارد این جگرم

هنوز هفته به هفته پَرَم زمین گیر است

هنوز بال ندارم به آسمان بپرم

فیض عظیم

باید از بندگی تو به خدایی برسیم

بعد از این حبس کشیدن به رهایی برسیم

بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست

بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم

خیمه نشین

آقای من! تنها در این دوره زمانه

بار فراقت می کشم بر روی شانه

کاری ز دستم بر نمی آید ببخشید

جز این که صبح جمعه می گیرم بهانه

غم فراق

غم فراق آمد و غم جگر درست شد

همیشه کار مت به لطف چشم تر درست شد

شکسته بال پر زدم تمام روز تا خدا

به آسمان رسیدنم دم سحر درست شد

فرصت دیدار

مى شود فرصت دیدار مهیّا حتماً

بد به دل راه نده مى رسد آقا حتماً

اى که دنبال دواى غم هجران هستى

مى شود درد نهان تو مداوا حتماً

ما خجالت زده ی لطف تو هستیم

ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز

رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز

رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان

بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز

یوسف زهرا

غزل عسل شود از نام با مسمایت

و کوه سجده کند پیش قد و بالایت

شوند, پای نگاه تو یوسف زهرا…

تمام اهل زمین خدا, زلیخایت

شاید دلت بسوزد

شاید دلت بسوزد و رحمی به ما کنی

ما را ز دام سخت جدایی رها کنی

چیزی نمی شود که میان قنوت خود

یک ذره هم برای ظهورت دعا کنی

ای منتهای آرزوی بی قرار ها

ای منتهای آرزوی بی قرار ها

ذکر قنوت دائم شب زنده دارها

از بس که در فراق شما گریه کردهام

سجاده را ببین که شده شوره زار ها

آدینه ها هم خسته از تکرارشانند

سخت است آقا بی شما از دل سرودن

در بی نصیبی از نگاهت زنده بودن

وقتی هوایی نیست تا جانی بگیریم

دیگر دلیلش چیست پرها را گشودن

ای خاطرات جمعه ها

ای خاطرات جمعه ها, ای مهربانم

تنها غریب آشنا, ای مهربانم

از ابتدای خلقتم بستم دخیلی …

نذر تماشای شما, ای مهربانم

سرآغاز وصال

ای سرآغاز وصال همه دل ها به خدا

بی تو گم کرده دلم راه خدا را به خدا

ای که حیران شده یوسف سر بازار رخت

نظری کز قفس تن برهم تا به خدا

دکمه بازگشت به بالا