زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده
اشعار تاسوعا
او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید
از نگاه زینب کبری خجالت میکشید
همین که نام بلندش کنار من پیچید
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!
تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد …
می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد
این چه ماهی ست که خون صورت او پوشیده ؟
این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیده ؟
این چه سروی ست تبر خورده شکسته ساقه ش ؟
این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیده ؟
از سینه ی نیزه ها گذر می کردی
مانند علی سینه سپر می کردی
از خیمه که بانگ العطش می امد
تا ساحل علقمه خطر می کردی
در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد
آخر چرا امید و پناهم نمی رسد
بیرون خیمه منتظرش مانده ام ولی
باور نمیکنم به نگاهم نمی رسد