دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد
سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان
دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد
سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان
دیگر بس است گریه و زاری سخن بگو
از کوچه و غریبی و اشک حسن بگو
نا محرمم به تو که ز من رو گرفته ای؟
بغضم شکست فاطمه حرفی بزن بگو
دوباره شب و حیدر و فاطمه
در خونه ها رو میبندن همه
جوابِ علی و نمیدن که هیچ
به اشکایِ زهرا میخندن همه
چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه
کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه
شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده
گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرب مانده
شده ام بی قرار, بی زهرا
مثل ابر بهار, بی زهرا
وای بر زندگی پس از یارم
اُف بر این روزگار, بی زهرا
منبر توحید ذاتا وامدار فاطمه است
حامل وحی است و وحی از آبشار فاطمه است
هم نبوت هم امامت در مدار فاطمه است
بهترین اوصاف رب در انحصار فاطمه است
لافتی تصدیق الا ذوالفقار فاطمه است
زبانحال امام حسن (ع) با حضرت عباس (ع)
عباس! زهرا جلوهاش پیغمبری بود
نقشش برای حفظ آیین, حیدری بود
عباس, اسلام نبی, اسلام زهراست
معیار کفر و دین همانا مادر ماست
بعد از نبی, دست علی شد بسته عباس
از کینههای عدهای اسلامنشناس
عباس من, جانِ علی و جانِ مادر
این کوچه را در ذهن خود حک کن برادر
عباس میدانی چه خاکی بر سرم شد؟
این کوچه روزی قتلگاه مادرم شد
تا در سقیفه غاصبان را نصب کردند
با حیلهای از ما فدک را غصب کردند
با مادرم رفتیم حق را پس بگیریم
باغ فدک را از کف ناکس بگیریم
ناگاه, آن دیو سیاه و مشرک و پست
از ره رسید اینجا و راه مادرم بست
عباس, اینجا مادرم زهرا زمین خورد
طوری زمین افتاد گفتم مادرم مرد
عباس, این کوچه حسن را پیر کرده
با غصهها جان مرا زنجیر کرده
عباس, میدانی غم ناموس سخت است
یک عمر, حزن و حسرت و افسوس سخت است
عباس, زخم مرتضی خیلی نمک خورد
ناموس او در کوچهها از بس کتک خورد
آه ای یل امالبنین, ای شیر حیدر
زهرا کشی رسم است اینجا, ای برادر
ناموس زهرا را مراقب باش, عباس!
دور و بر کلثوم و زینب باش, عباس!
امیر عظیمی
مشتی پر از تو مانده که در لانه ریخته
خاکستر تو پشت در خانه ریخته
اصلأ بنا نبود که ظلمی بنا شود
اما چه شد که اینهمه ویرانه ریخته
شبهای درد و نافله و بیقراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
گاهی میان گریه که از هوش میروم
اشک علیست آنکه میاید به یاری ام
محراب بود و ماه و نماز نشسته اش
روی کبود و نیمه چشمان بسته اش
سجاده بود و سجده طولانی و قنوت
چادر نمازِ خاکی و دست شکسته اش
قلب دنیا سنگ شد وقتی که آن در می شکست
باید از شرمندگی انجا زمین سر می شکست
فاجعه تازه رقم می خورد وقتی کوچه دید
در کمال بهت مردم قلب حیدر می شکست