دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت
هیئت, میان “وای مادر” داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت
هیئت, میان “وای مادر” داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
غم که آوار می شود اِی وای
درد بسیار می شود اِی وای
خواب دُشوار می شود اِی وای
سُرفه خونبار می شود اِی وای
روضه تکرار می شود اِی وای
ای اذانِ اشهد انُّ علی مولای من
میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من
چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی
نقطه ی پایین “با ” , ای نقطه ی در “فا” ی من
زهرایی و مدح تو فراتر ز کلام است
عالم همگی خیره بر این شان و مقام است
معصوم ز اوصاف تو باید بزند دم
اظهار نظر بر من بیچاره حرام است
خزون شده بهارمون
خراب روزگارمون
داری بدون من میری
پس چی میشه قرارمون
سلک عشاق , غیر خلوت نیست
خلوت ماست روضه , جلوت نیست
ما همینجا توجه محضیم
احتیاجى به کنج عزلت نیست
وقتی هوای روضه ما باز مادری است
حال و هوای گریه ما جور دیگری است
وقتی که مادر همه ماست فاطمه
حسی که بین ماست, همانا برادری است
کم کم زمان و لحظه ی پرواز میشد
“عَجّل وفاتی”خواندنش غمساز میشد
میگفت حیدر زیر لب با سوز و حسرت
ای کاش این در رو به بیرون باز میشد
مجید قاسمی
ببین می تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
زمــین گـیر من,آســمانی,بمان
اول نیفتد بی گمان آخر می افتد
دیوار کج همواره راحت تر می افتد
هرکس که زهرا را کند آزرده خاطر
روز جزا از چشم پیغمبر می افتد
نمی خواستم ببینم این روزا رو
چون ازش می ترسیدم سرم اومد
روزگار بدی بود بعد بابات
بعد تو روزای بدترم اومد
یاد دارم مدینه روزی که
“دسته گل نه , طناب آوردند”*
جای خوبی و زحمت بابا
با بدی ها جواب آوردند