اشعار روضه

آقا چرا عبا به سرخود کشیده ای !؟

 مانند مادرت شده ای, قد خمیده ای!

 آقا چرا عبا به سرخود کشیده ای !؟

 با درد کهنه ای به نظر راه می روی!؟

 مانند مادرت چقدر راه می روی!

حکایت بازار شام

گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت

جز روی باغبان دل شب آرزو نداشت

رخساره اش حکایت بازار شام کرد

با آن لباس حاجت راز مگو نداشت 

خنده می کنند..

این مردمان به شهرت من خنده می کنند
هـر دم به ایـن نجابـت من خنده می کنند

جـایـم بـه روی دوش عمـو بــود یک زمـان
حــالا بـه ایــن اقـامـت من خنده می کنند

سیل اشک

نای ِ نی تر شد از فغان افتاد

گوشه ای جام شوکران افتاد

روضه ات را جگر نمی فهمد

رد ِ اشکم به استخوان افتاد

زخم های بی حساب

هر کسی چیزی مهیّا می کند

عقده ها را از دلش وا می کند

بغض مولا چشمشان را بسته است

کینه ها دارد چه غوغا می کند

روضه‌ی باران

با نام عشق, خلقت انسان شروع شد

جانی گرفت و غصّه به این سان شروع شد

فریادِ طبل, ضجّه‌ی زنجیر, شور سنج

با رعدهای تعزیه‌گردان شروع شد

آه بابای غریب

می چکداز پای نی خونابه های روی تو

می زندشلاق می آیم هر آن دم سوی تو

 می کشاند موی هایم را به غارت می برد

 معجری را که برایم دوخت زد بانوی تو

قتلگاه

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی

در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی

گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی

گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی

شلوغی گودال

مثل گیسوی در همت دیدم

ناگهان پیکر تو در هم شد

نانجیبی به قصد کشتن تو

از روی اسب سمت تو خم شد


بغض کهنه

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر

راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

غرور ساقی

خوردیزمین و حیثیت لشکرم شکست

اصلیترین ستون خیام حرم شکست

فریادهای «انکسری» بی دلیل نیست

دراوج درد تکیه گه آخرم شکست

یاد ایامی …

چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم حسین
می شود کاری کنی از بهر تمدیدم حسین؟

دکمه بازگشت به بالا