اشعار روضه

تیری شبیه نیزه

در هر کجا به باورتان من چکیده ام
بر گریه های خواهرتان من چکیده ام
هر شب دلم به یاد شما بغض می کند
بر پاره پاره پیکرتان من چکیده ام
در اوج غربتی و به نِی تکیه داده ای
با ناله های آخرتان من چکیده ام
یک ضربه , دو , سه , رسید تا دوازده
از طرز کَندن سرتان من چکیده ام
حنجر نمانده , چقدر بَد بریده است
بر این بریده حنجرتان من چکیده ام
تیری شبیه نیزه ولی با شتاب ِ تیر
آمد به قصد اصغرتان من چکیده ام
یک دشت پُر شده ز تن اکبرت حسین
بر بید ریخته پرتان من چکیده ام
گوشواره را کشید و رقیه زمین خورد
بر خاک روی دخترتان من چکیده ام

علیرضا عنصری

دیگر زمین گیرم پدر

دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر
عمر من آنقدر نیست اما دگر پیرم پدر
آمدی آری بیا خود را نمایان کن ببین
از زبان زخمِ زبان هاشان چه دلگیرم پدر
نیشتر می زد به قلبم دختری با طعنه گفت :
دخترک بابا ندارد ! لیک من شیرم پدر
انقلابی می کنم با گریه در شام بلا
از تمام شامیان حق تو می گیرم پدر
وقت میدان رفتنت بابا مرا یادت نبود ؟
تو نگفتی میروی من بی تو می میرم پدر ؟
راستی فهمیده ای از قافله جامانده ام ؟
راستی فهمیده ای دیگر زمین گیرم پدر ؟

 علیرضا عنصری

روضه سه ساله خاتون

خواهم امشب همچو عمه راز دل افشا کنم
کاف و هاء و یاء و عین و صاد را معنا کنم

لجبازی

یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت

قوم وخویش!

او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید
از نگاه زینب کبری خجالت میکشید

کوچه گرد کوفه

چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟
تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من

دستی به روی صورتم

جانِ رقیه جای سرت دامن من اســـــت
راه وصــــــال ما طَبَق دشمن من است
بر نیزه دیده ای که چه کردند باحــــــرم
آثار دیده هـــــــای تو روی تن من است
هرگز نمی شد عاقبتت این چنین ولـــی
در معرکه کجا سپرت جوشن من است؟
کارم همان غروب! همانجا تمام بـــــــــود
ایثار خواهرت سبـــــب ماندن من است
آنقدر جای من کتک و تازیانه خـــــــــــورد
دِینَش الی الابد به خـداگردن من است
بابا ببین سه ساله تو هفت ســــاله شد
دندان دلیل ناب سخن گفتـــن من است
دندان شیریّم به روی خــــاک و لَختـــــــۀ
سرخ لب و لثه گل افتادن مـــــــن است
دستی به روی صورتم و دست دیگــــــرم
جای نگاه تار, ره دیـــــدن مـــــــن است
تصویری از مدینه و غمهای مـــــــــــــادرم
اینها نشانه زمین خــــــــوردن من است
تو چشمهای دختر و مـــن پای تو پـــــــدر
توآمدی و وقت سفر کردن مـــــن است
دست تقاص سیلی کین در خرابه نیست
مهدی در انتظار دعاخواندن مــــن است

حسین ایمانی

قمر افتاد

خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید

عمود

همین که نام بلندش کنار من پیچید

میان هر دو جهان اعتبار من پیچید

شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید

ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید

بریده بریده

مرهم کنون به زخم رسیده … چه فایده !

بابا سرت رسیده … بریده ؟ چه فایده !

امشب که آمدی به خرابه ببینمت

سویی نمانده است به دیده چه فایده

حیف است

دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…

سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

با دلهره کنون که بغل می کنی مرا

یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن

خدا به خیر کند …

کلیم بی کفن کربلای میقاتی

خلیل بت شکن کعبه ی خراباتی

چه فرق می کند آخر به نیزه یا گودال؟

همیشه و همه جا تشنه ی مناجاتی

دکمه بازگشت به بالا