تو امیر و عزیز و آقایی
صادقی از تبار طاهایی
بانی روضه های سقّایی
بین آتش به یاد زهرایی
تو امیر و عزیز و آقایی
صادقی از تبار طاهایی
بانی روضه های سقّایی
بین آتش به یاد زهرایی
مردم شهر را دعا می کرد
ذکر حق بود, لب که وا می کرد
عمر خود, خرج مکتبِ حق کرد
نفسش ظرفِ مس طلا می کرد
کاش میشد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد
شبِ او صبح نشد , نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد
دوّمین بار است در شهر نبی , در سوخته
خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته
کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته
منبر شرف گرفت زنام مطهرت
صدها ابوبصیر گدایند بر درت
هرکس نشست چند دقیقه برابرت
عیسی شدست از نفس ذره پرورت
همین که راه نَبَـستی به روی من… ممنون
همین که ذکرِ لبم شدحسن حسن ممنون
همیـن که پایِ عـَلـَم با نـوایِ یا حـیدَر
اجازه دادی وُ وٰاشد لب وُ دهـن ممنون
السلام علیک یا حمزه
جان عالم فدایتان آقا
السلام ای عموی پیغمبر
نور چشمان حضرت طاها
وقتی که مُسلمانی و تسلیم خُدایی
یعنی هـمه جا یـاورِ پیـغـمبر مـایی
سـرداری و سالار و جگردار و هُنردار
آن قدْر که گـفـتند تو هم شیرِ خُدایی
السلام ای عم ختم المرسلین
السلام ای حامی والای دین
سرور جمع شهیدان احد
شیر حق بعد از امیر المومنین
همیشه حـال مرا خـوب کرده نازِ نگاهت
همیشه دست گدا را گرفته ای سر راهت
فدای اینـهمه لطـف و وفـا ومعـرفت تو
فدای سینه یِ سرخ و کبود وشال سیاهت
دمم چه گرم گرفته ست با دم حرمت
به طالعم بنویسید , آدم حرمت
چه آرزوی قشنگی … اگر قبول کنی …
شوم ملازم خط مقدم حرمت
خواب دیدم که تو حرم داری..
من ضریح تو را بغل دارم
خواب دیدم محرم آمده و
بین صحنت به کف کتل دارم