اشعار عاشورا

غارت…!

دشمن مجال پا زدنت را گرفت و برد
یعنی حسین های تنت را گرفت و برد

چه میخواهی از او …

مرد میخواهد به پای روضه بنشیند , که شد

صحبت از جسمی تکیده , لحظه های آخرش

نیزه و شمشیر وتیر و سنگ باشد جای خود

چکمه ای بر سینه و رگهای خشک حنجرش

نوک نیزه

شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد?

عضو عضو بدنت, بال و پرت می سوزد

خس خس سینه که نه , زمزمه ای از پاییز

برگ ریزان شده از پا به سرت , می سوزد

تیر از سینه تو رد شده گویا , که چنین

با تکان دادن دستت , کمرت می سوزد

سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام

تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد

وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم

معجر  دخترکان حرمت می سوزد

قاسم افرند

حسین غریب مادر

یک جای سالم در بدن دیگر نداری

جایی برای بوسه بر پیکر نداری

با گوش هایم میشنیدم من که گفتند

یابن علی سر را بذاری بر نداری

به عزت و شرف لا اله الا الله

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

عزیز فاطمه از اسب بر زمین افتاد

قسم به اشهد ان لا اله الا الله

همین که خورد زمین مادرش رسید از راه

شکستند …

ای وای از آن دمی که آیینه ها شکستند

وقتی دل شما را در کربلا شکستند

وقتی که بیعت خود تنها برای درهم

یک عده کوفیان آدم نما شکستند

واویلا

کربلا محشر کبری شده است واویلا

خون جگر حضرت زهرا شده است واویلا

گوش در گوش همه لشگریان میگفتند

پسر فاطمه تنها شده است واویلا

سایه ی سرم , حسین

مانند سایه از سرم ای تاج سر , مرو

ما با هم آمدیم و تو بی همسفر , مرو

تنها نه این که خواهر تو , مادر تو ام

از رفتنت به خاطر من در گُذر , مرو

بین گودال بلا

ای برادر تو ز پا افتاده ای؟
بین گودال بلا افتاده ای؟

نفس مطمئنّه

تا اینکه نیزه ای بدنش را به خون کشید
گرگی رسید و پیرهنش را به خون کشید

در دل قتلگاه

دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود

هق هق النگوها

وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد

دکمه بازگشت به بالا