پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر نیزه غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر نیزه غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
بس کنحسین ناله ی تو بی نتیجه است
بس کنحسین نیزه درون جگر شده
بس کنحسین خواهر تو مرده از غمت
بس کنحسین نیزه درون کمر شده
از حرم تا قتلگه زینب به دنبالت دوید
دید شمر دون به روی حنجرت خنجر کشید
دید خنجر می کشد شمر از کنار گردنت
رأس پر خون تو را از روی تن او می برید
مادرم زهرا کنون آمد بَرَم
میدود زینب به سویم از حرم
لحظه های آخرم باشد که چون
شمر ملعون آمده بالا سرم
لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند
نفس روضه بریده ست خدا رحم کند
تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت
دشمنت تار ,تنیده ست خدا رحم کند
آرام تر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نماندهاست
دیدم لب عطشان را , ای کاش نمی دیدم
ارباب پریشان را , ای کاش نمی دیدم
بی یار و معین ارباب , تنها وسط میدان
دیدم شه خوبان را, ای کاش نمی دیدم
همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد
غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد
آن چناننیزه فرو رفت میان تن او
در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
ته گودال پیکری مانده ؟!
که بگویم برادری مانده ؟!
گفت بهتر که از جلو نبرید
بی گمان راه بهتری مانده
قبول کنکه شبیه حصیر افتادی
قبول کنته گودال گیر افتادی
مخواه تاکه سر من به گریه بند شود
بگو چکارکنم از تنت بلند شود
گل باغ جنان بودیم و رفتیم
پیمبر را نشان بودیم و رفتیم
مدینه ای تمام خاطراتم!
(اگر بار گران بودیم و رفتیم)