آتش گرفت این در و آتش گرفت دل
افتاده بود مادر و آتش گرفت دل
در حیرتم دوزخ و درب بهشت , نه
می سوخت قلب حیدر و آتش گرفت دل
آتش گرفت این در و آتش گرفت دل
افتاده بود مادر و آتش گرفت دل
در حیرتم دوزخ و درب بهشت , نه
می سوخت قلب حیدر و آتش گرفت دل
ای دل خوشی خانه ام , ای بانوی حرم
با خود مبر صفا ز سرای محقرم
ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
چهره کبود پر مکش از لانه , بی پرم
از دست می روی همه دار وندار من
گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
بی تو شود سیاه دگر روزگار من
حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من
شیرینی نگاه شما مختصر شده
با من بگو که چشم حسن از چه ترشده
یک هفته میشود که به مسجد نمیروی
ایا کسی مزاحمتان در گذر شده
آمدیم اصلا در این دنیا برای فاطمه
مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید
ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
چقدر برتن تو پیرهن بزرگ شده؟!
تن تو آب شده یاکفن بزرگ شده؟!
چوشمع چشم تورادیده باخودم گفتم!
چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد
هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد
در نمی آید جلو……………………..فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو
در مرام شیعیان……………………..تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو
دست بالا می رود………………….هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو
درد مادر این شده…………………..شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو
سر مزار تو می آیم و ز طفلانم
نهان نمودن این راز سخت و دشوار است