اشعار فاطمیه

تمام شهر پی کشتن ولی بودند

تمام شهر پی کشتن ولی بودند

نبود مردی و نامردها ولی بودند

که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند

چهل نفر که همه قاتل علی بودند

 

وقتی سرت را روی بالش می گذاری

وقتی سرت را روی بالش می گذاری

آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما

تو آفتاب روشنی هر چند تاری

قصه‌ی عشق آخری دارد

قصه‌ی عشق آخری دارد

عاشقی روی دیگری دارد

گاه آن روی عشق پنهان است

گاه راه از میان توفان است

علی پناه همه خلق و تو پناه علی

علی پناه همه خلق و تو پناه علی

 میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی

 علی کنار تو قد راست می کند یعنی

 وجود حضرت تان بوده تکیه گاه علی

علی است شـاهد درد و بـلای زهرایش

علی است شـاهد درد و بـلای زهرایش
و اوست کـوهِ غمِ جـان فضای زهرایش

سکوت شیرخدا..فاطمه..کتک.. هرگز
به جز بخـاطـر أمـر خـدای زهرایش

داشته باشد دگر این خانه چه سان در؟

داشته باشد دگر این خانه چه سان در؟

هرچه کشیده ست, کشیده ست از آن در

مهر سکوتی به لبش بود هماره

کاش چنین باز نمیکرد دهان, در

مردک پست که عمری نمک حیدر خورد

مردک پست که عمری نمک حیدر خورد

نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد

ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف

دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد
گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد

دیدم که دست, خسته به دیوار می نهی
گفتم به خود, نسیم جدایی وزیده شد

آتش گرفت این در و آتش گرفت دل

آتش گرفت این  در و آتش گرفت دل

افتاده بود مادر و آتش گرفت دل

 

در حیرتم دوزخ و درب بهشت , نه

می سوخت قلب حیدر و آتش گرفت دل

ای دل خوشی خانه ام , ای بانوی حرم

ای دل خوشی خانه ام , ای بانوی حرم

با خود مبر صفا ز سرای محقرم

ای تازیانه خورده پرستوی من مرو

چهره کبود پر مکش از لانه , بی پرم

قاتل علی

از دست می روی همه دار وندار من

گفتی تمام عمر تو هستی کنار من

بی تو شود سیاه دگر روزگار من

حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من

مختصر شده

شیرینی نگاه شما مختصر شده

با من بگو که چشم حسن از چه ترشده

یک هفته میشود که به مسجد نمیروی

ایا کسی  مزاحمتان در گذر شده

دکمه بازگشت به بالا