صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
و آماده ی رفتن شده است ام ابیها
بنشینید , ببینید
که این آخر روزی , نشسته است کمی نان , بپزد بهر یتیمان
صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
و آماده ی رفتن شده است ام ابیها
بنشینید , ببینید
که این آخر روزی , نشسته است کمی نان , بپزد بهر یتیمان
اینجا که کسی پنجه بهدیوار کشیده ست
دستی ز وفا نقش غم یار کشیده ست
این در که چنین سوخته و دود گرفته ست
آتش به دلی خسته ز اغیار کشیده ست