حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست
حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست
تو کعبه ای , طواف تو پس گردن من است
پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست
حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست
حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست
تو کعبه ای , طواف تو پس گردن من است
پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست
بر شانه میآورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
پروانه بود و دورِ مادر چرخ میزد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
کمکم کن که مضطرم فضه
شد لگد مال پیکرم فضه
عجله کن بیا عزیز من
چادرم را بکش سرم فضه
چشماشو بست چشمای من رو تر کرد
رفت و منِ بی کس و خون ْجگر کرد
آسمونم دلش برام کباب شـد
بِدون من همسفرم , سفر کرد
می نویسم به چشمِ تَر مادر
می نویسم به رویِ دَر مادر
با همین پاره یِ جگر مادر
سوختم از سکوت اگر مادر
می نویسم مرا بِبَر مادر
همه تسبیح به دستند به تسبیحاتش
همه تفسیر به دستند پى آیاتش
باطنش جاى خودش , ظاهر او هم سِر است
ما تماماً همه محویم , تماماً ماتش
گلایه می چکد از آسمان دلبری ات
خداکندکه نباشد کلام آخری ات
سؤال میکنم ازتو ,دلیل اشکت چیست?
عذاب می دهی ام باجواب سرسری ات
ای وعده ی پیغمبر مختار برگرد
با ذوالفقار حیدر کرار برگرد
چشم انتظار تو نشستیم و نوشتیم
با اشک های حسرت دیدار … برگرد
مثل شمع سحری اب شدی از گریه
از خودت بی خبری اب شدی از گریه
بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن
ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن
آورده دستی را کمی بالا به زحمت
دستی گرفته زیـرِ دستی را به زحمت
دستِ دعایِ دختری هم رفته بالا
بلکه نیفتد مادرش زهرا به زحمت …
سنجاق را بگیر و به موی سرت بزن
حرفی برای دلخوشی دخترت بزن
دیگر بس است گردش دستاس و پخت نان
دستی به خاک های پَر معجرت بزن
خالق احدی باتو برابرنکشیده
مانند تو صدیقه اطهر نکشیده
خطاط تو را غیر شکسته ننوشته
نقاش تورا غیر مکسّر نکشیده