کار ما نیست غزل بافتن از نامِ حسن
کامِ ما مستِ عسل یافتن از جامِ حسن
حسنی نیست لبی کز لب لعلَش نَمکَد
صد و ده بار نمک گیر شده کامِ حسن
کار ما نیست غزل بافتن از نامِ حسن
کامِ ما مستِ عسل یافتن از جامِ حسن
حسنی نیست لبی کز لب لعلَش نَمکَد
صد و ده بار نمک گیر شده کامِ حسن
نگاهی بینداز سلمان بسازی
از این قوم کافر مسلمان بسازی
تو با صبر کردی همان کار شمشیر
بنا بود از کفر ایمان بسازی
هر آنچه ناشدنی هست با حسن بشود
دَمی که حضرت مُشکل گُشا حسن بشود
به حُسنِ خُلق شود بین مردمان مَشهور
کسی که بارِ لبـش ذکر”یا حَسن”بشود
خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد
به سینه ی اَحدی دستِ رد نخواهی زد
گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی
عزیزفاطمه! ازبس که دست و دلبازی
ما سوی شد سائل دست کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
از عشق و عاشقی چند ساله بنویسم
و از نیاز خودم از پیاله بنویسم
قلم به دست گرفتم که شرح دل بکنم
زمین دور وبرم را ز اشک گل بکنم
با دشمن مجتبی بود این سخنم
من شیفته ی لطف و عطای حسنم
ایکاش مرا مدینه تشییع کنند
من هم حسنیم این تن و این کفنم
شاعر:اصغر چرمی
لاف در چنته نداریم؛ گدایی بلدیم
هنر وصل نداریم؛جدایی بلدیم
دیر و خانقاه کدام است, کرم خانه که هست؟
بهتر از سفره ی تو بزم خدایی بلدیم؟
ما را نوشته اند برای گدا شدن
کوچک شدن فقیر شدن خاک پا شدن
داده به ما غلامی اولاد فاطمه
ظرفیت طلا شدن و کیمیا شدن
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است
از مشکلات اقتصادی بیممان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است
از ستاره می گیرم اذن احترامم را
می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را
عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را
یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را
کریم اهل مدینه کریم آل عشق
تو یک نگه بکن آقا به این نهال عشق
دلم فقط به تو دل بسته هرچه بادا باد
مرا رها بکن آقا ز قیل و قال عشق