آخر در و دیوار کار خودش را کرد
سیلی معنادار کار خودش را کرد
آسان فرو رفت و دشوار خارج شد
کج بودن مسمار کار خودش را کرد
آخر در و دیوار کار خودش را کرد
سیلی معنادار کار خودش را کرد
آسان فرو رفت و دشوار خارج شد
کج بودن مسمار کار خودش را کرد
من و این گریه ی خواهی نخواهی
سیاهی می رود چشمم سیاهی
برای دلخوشیم , گرچه سخت است
بکش از سینه آهی گاه گاهی
مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد
آشفته بازاری ست,گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد
بانو شکسته بال و پرت میکشد مرا
زخم نشسته بر جگرت میکشد مرا
وقتی میان بستر خود آه می کشی
سوز صدای مختصرت میکشد مرا
« زبانحال حضرت زینب (س) و امام حسن (ع) »
ای برادر چه می کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته ای چندی
لب خود می گزی نمی جوشی
تا که با دیوار, چوبِ در تبانی میکند
قامت رعنای یارم را کمانی می کند
هر چه می پرسم از این مردم نمی داند کسی
آنچه میخی آهنی با استخوانی می کند
دست بادِ سرد, سنگین هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می کند
تازگی در خانه رو می گیرد از من فاطمه
مهربان من چرا نامهربانی می کند
پس چرا دستی به پهلو می زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن یاد جوانی می کند؟
از تماشای پرستویم پریشان می شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می کند
باز کن یک بار دیگر چشم هایت را ببین
دارد اینجا زینبت شیرین زبانی می کند
قاسم صرافان
پشت در ای گل من برگ و برت مانده بهجا
ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
لگد زدند و در این سرای من افتاد