ام ابیها

التماس …

به التماس نگاه یتیم های خودت

به دستهای کریمانه ی دعای خودت

بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت

برای پهلو و بازو و دست و پای خودت

در خلقت ما نقش تو حاشا شدنی نیست

بی نام تو زهرا, گره ای وا شدنی نیست

هرگز نفسی,بی تو مسیحا شدنی نیست 

بوسه به گل دست تو معراج رسول است

فرزند کسی ام ابیها شدنی نیست 

دلم شکست وقتی که …

بس زخم زبان از آن و این خوردی تو

بس خون جگر برای دین خوردی تو

مادر به خدا دلم شکست و مردم

وقتی که در آن کوچه زمین خوردی تو

 سید مجتبی شجاع

 

وَحُورٌ عِینٌ / واقعه / 22

این پیچ آخر است نشسته است در کمین

از این به بعد کوچه تو را می زند زمین

از این به بعد کوچه کبودی است سهم تو

ای زیر چشم های تو از جنس حور عین..

 زهرا بشری موحد

 

مجموعه دوبیتی فاطمه الزهرا(س)

ذکر هزار ساله …
ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »

گل پرپر

در مدینه می زنند این خانه را در بیشتر

رفت و آمدها شده بعد از پیمبر بیشتر

گل که پرپر شد شمیمش را همه حس می‌کنند

می رسد از کوچه عطر یاس پرپر بیشتر

مادرم زهرا

مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها

ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها

یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست

یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها

سردربغل گرفته

شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است

شب با سکوت بغض علی خو گرفته است

آتش گرفت جان علی با شراره آه

وفتی که از ولی خدا رو گرفته است

نذرحضرت صدیقه (ع)


عجب آرامشی دارد تلاطم در دو چشمانت

سرش راماه بگذارد به صد خواهش به دامانت

زعرش کبریا با شوق می آید خدا وقتی

زمحرابت سحر پیچد به گوشش صوت قرآنت

به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار  , دست آخر به کارشان آمد

فاطمه یعنی تمام حسن ها در یک نفر!

آه زینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …

بر تن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!

آن قدَر از خارها بربرگ گل رد مانده که –

بوسه ی باران ندارد روی بهـبودی اثـر

چه خوب می‌شد …

چه خوب می‌شد اگر ما بزرگتر بودیم

شبیه مادرمانی اور پدر بودیم

درون خانه نشستیم و رفت مادرمان

به جای مادرمان کاش پشت در بودیم

دکمه بازگشت به بالا