به روی بام حرم آفتاب زائر شد
غزل تجلی باران و ابر, شاعر شد
کسی که لب به ضریحش زده مفسر شد
و شیعه از حرم قم به خلق, صادر شد
نیاز نیست به باده نیاز نیست به خم
شراب شور اگر خواستی بیا تا قم
سلام حضرت باران سلام مادر نور
سلام خواهر ایمان سلام دختر نور
رسیده زائرتان با شما به آخر نور
که نور مشتق و تنها تویی تو مصدر نور
زبان گشود قلم از فراز بیت النور
رسیده شعر به لب های خسته ام با شور
نگفته حاجت من بارها روا شده است
چهار رکن جهان خادم شما شده است
ستاره در وسط حوضتان رها شده است
و نور گنبدتان سُرَّ مَن رَأیٰ شده است
دخیل بسته ام امشب به گوشه های ضریح
تمام شهر فدای تو و فدای ضریح
به جز کنار تو بودن دگر نمیخواهم
ز کودکی سگتان بوده ام و حالا هم
فقط نه ما سر این سفره بلکه دریا هم
که مشهد است بهشتم چنان که اینجا هم
((زِ گریه مردمِ چشمم نشسته در خون است))
هر آنکه دیده مرا گفته است مجنون است
محمد رضا نادعلیان