شعر شهادت حضرت عباس (ع)

الآن انکسر ظهری

از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست

بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست

از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر

در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست

یک لحظه شنیدم که صدای تو عوض شد

در آینه ی چهره نمایت دهنی نیست

رحمت به همان گرگ بیابانی صحرا

بر پیکر کوچک شده ات پیروهنی نیست

تکرار شده واقعه ی اکبر لیلا

وقتی که از آن قامت رعنا بدنی نیست

آن کهنه عبا شد کفن اکبر صد چاک

شرمنده که در سور و بساطم کفنی نیست

ماندم چه کنم وای خدایا تو کمک کن

انگار معمای تنش حل شدنی نیست

شاعر “:؟؟؟

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا