حدیث اشک

جناب بسم الله

دست دل می زنم به دامانت

می سرایم برای چشمانت

ای که رحمت, شبیه به باران

می چکد از میان دستانت

تمنای وصال

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید, شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

بی قرار غمت

وقتی که بی قرار غمت رب العالم است

عبدی چو من به روضه توجان دهدکم است

من نوکر یکی دوشب تو نیَم حسین

هــر لحظه لحظه ی همه عمرم محرم است

وقتی طبیعت

وقتی طبیعت فارغ از قال و مقالم بود

بال ملائک در هوایت دستمالم بود

پیش از شروع خلقت عالم گریه می کردم

یادم نمی آید دقیقا چند سالم بود

آفتابید و من غبارمتان

آفتابید و من غبارمتان
مثل گردی که بی قرارمتان

اتفاقی اسیرتان نشدم
روزگاری ست که دچارمتان

فقط نه صبحِ من

فقط نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است

گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است

بیا که زردی پائیز با تو بی معناست

چرا که عهدِ تو از سبزیِ بـهار پُر است

ماسوا هست

ماسوا هست پریشان اباعبدالله
عاشق و بی سر و سامان اباعبدالله

حق گواه است که پاینده و جاوید شود
هرکه جان داد به جانان اباعبدالله

تویی که صنع خدایی

تویی که صنع خدایی و خالق احدی

نیازمند خدا و به خلق او صمدی

تو نقطه ی ب ی بسم اللهی و قرآنی

امید شیعه ی خود وقت قصه ی لحدی

کاشفَ الهَمّ

عشق گیرای تو  یک عالم مسلمان ساخته

از دل زردشت یک عاشق چو سلمان ساخته

نیست دنیا جز کویری خشک و بی آب و علف

برکت  نور  تو  نعمت  را  فـراوان ساخته

کیست حیدر (ع)

کیست حیدر (ع) که فلک مات تماشای رخش

همه ذرات بود بنــده سیمــای رخش

آمـد از کعبـه برون تا همگان دریابند

سینه چاک ابدی و ازلیند نکویان رخش

مادرم فاطمـه

مادرم فاطمـه مظلوم ترین در دنیـاست

بخـدا واژه مـادر همه جا بی همتـاست

بس که او ازهمه چیزو همه کس دلبـرده

زین سبب گفت نبی, فاطمه قلب طاهاست

بر باد داده عاشقی

 

 بر باد داده عاشقی خاکسترم را

وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را

 ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت

نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را

دکمه بازگشت به بالا