حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
چهره ام قدری پریشان است قدم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
چهره ام قدری پریشان است قدم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
ای اخمِ تو جهنم ، لبخندِ تو بهشتم
عشقِ تورا خداوند آمیخت با سرشتم
خورده گره نگاهَت با کل سرنوشتم
مست از خُم تو بودم این بیت را نوشتم
کوچه به کوچه گشته ام میخانه ای نیست
این روزها یک عاقل دیوانه ای نیست
مانند هر شب شمع میسوزد ولیکن
افسوس که دور و برش پروانه ای نیست
پروانه شدم شعله به پای تو نگیرد
این حادثه بر هیچ کجای تو نگیرد
بین نفس سینه ی من فاصله افتاد
تا این که در این شهر صدای تو نگیرد
غائب از دیده ها کجایی تو؟
گل خیرالنساء کجایی تو؟
قوت قلب ما کجایی تو؟
ای ولی خدا کجایی تو؟
نائب مرتضی کجایی تو؟
دست ما جملگی به دامانت,
جز خاک و خون برای تن خود کفن نداشت
گیرم کفن برای تنش بود , تن نداشت
شرمنده شد که خواهر او بی نصیب ماند
جایی برای بوسۀ او بر بدن نداشت
چشمه ی نور در ایوان نجف معنا شد
ذره با لطف تو خورشید جهان ارا شد
هر زمان از تب دنیا ز نفس افتادیم
با غبار نجفت راه تنفس وا شد
مِهر خوبان به دلِ اهل جهان افتاده
همچو دُرّی است که از عمق جنان افتاده
نقش یار است که چون نقش و نگاری زیبا
روی لوح دل ما هر چه نشان افتاده
کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است
کودکی فصل خوب خاطره هاست
و پر از روزهای شیرین است
بیا یکدم تماشا کن ببین حال پریشانم
بود ذکر لبم هر دم بیا بابا رضا جانم
بیا دامن کشان و بر سر دامن سرم بگذار
که باشد یکسره بابا به درب حجره چشمانم
همیشه بال و پرم را به آسمان دادی
هر آنچه خواسته بودم, به من همان دادی
به جای شکر, گناهم به محضرت آمد
غضب نکردی و این بار هم امان دادی
جلوه ی سیمای احمد گر که در تمثالِ اوست
یعنی اینکه مثلِ جدش هر دو عالم مالِ اوست
در سحر گاهان خدا داده گلی بر احمدش
عالمی مشتاقِ روی نقشِ خط و خالِ اوست