بر شانه دارد بیرقِ شاهِ خراسان را
با هر نگاهش میکند تصویر باران را
از کودکی حکمِ ولایش میشود اِمضا
در خردسالی میکند او کارِ مردان را
بر شانه دارد بیرقِ شاهِ خراسان را
با هر نگاهش میکند تصویر باران را
از کودکی حکمِ ولایش میشود اِمضا
در خردسالی میکند او کارِ مردان را
هر نخ قنداقِ این نوزاد یک حبلُ المتین است
این علیِ ابنِ حسینِ ابنِ امیرالمؤمنین است
کودک این خانواده مرد میدان نبرد است
هِقهقِ این شیرخواره حَقحَقِ فتحالمبین است
جان من نذر روضههایِ حسین
می تپد قلب من برای حسین
این دو قربانیاَم به جای خود
پدر و مادرم فدای حسین
مرغِ حرم بودم ولی رزقم اسارت شد
دلتنگی و دلشوره آدابِ زیارت شد
دستم اگرچه از ضریحت فاصله دارد
قلبم دخیلِ این ضریح و بی قرارت شد
در مناجاتِ سحرگاه دعا کن ما را
ماهِ زهرا تو در این ماه دعا کن ما را
جای این عاشقِ بیچاره بگو یک العفو
روسیاهیم بکِش آه دعا کن ما را
به مسکینی قناعت کرده بودم کرد سلطانم
امیرم چون اسیرِ طُرِّه یِ گیسویِ جانانم
فقیرِ دیدنِ کویِ نگارم که پریشانم
همه دنبالِ دیوانند و من مجنون و دیوانهَ م
همین که نامِ تو آمد به لب نَشدها شد
خـلاصه هر گـِرهیِ کـورِ کارِ ما واٰ شد
بهنامتان که رسیدیم صحبت از کَرم است
به نامـتان که رسیـدیم آسـمان تا شد
تو خطبه خواندی و ملائک پر درآوردند
بر منبر کـوفه مـگـر پـیغمبـر آوردند!!!
یک عمر مولا گفت در کوچه چه شد آخر…
در شهرِکـوفه دسـتـْ بسته حیدر آوردند
تا علمدار تو باشی حَرمم آرام است
دشمن دین و تولّایِ علی ناکام است
تو که باشی به لبِ کودک من لبخند است
فتنه ها باتو زمین خورده و نافرجام است
آهی به وسعتِ همه یِ سینه ها بده
امسال شالِ مشکیِ من را شما بده
مادر اگرچه این پسرت ناخَلف شده
با دستِ خود تو لقمه یِ هر روزه را بده
شکـر خدا که نوکـر اولاد حیدرم
از خادمان خانه یِ موسی ابن جعفرم
بی هیچ منّـتی به گدا نان رسانده ای
مسکین بمانم از همه با آبرو تَـرم
در شجاعت بی نظیر و در سَخا همتا ندارد
از امیرالمؤمنین بهتر کسی دنیا ندارد
هر که محبوبش علی باشد شده محبوبِ خالق
هر که دور از حیدرِ کرّار شد رب را ندارد