رضا باقریان

آئینه جمال خداوند

یادش بخیر شهر و دیاری که داشتم
باغ فدک نه, باغ بهاری که داشتم

با فاطمه اسیر غریبی نمی‌شدم
یادش بخیر دلبر و یاری که داشتم

مهمان منی

امشب که مهمان منی با چشم تر بابا
خیلی هوای وصل داری بیشتر بابا
من را مکن با گریه‌هایت خون‌جگر بابا
از رفتن مسجد بیا و درگذر بابا

مردی میان نخلستان

صدای هق هقِ مردی میان نخلستان
حکایت جگری پاره پاره را دارد
ز دست مردمی از جنس سنگ سی سال است
میان حنجره‌اش بغض بی صدا دارد

ربنا یا ربنایم

آنجا که خشکی هست دیگر چشم تر نیست
عصیان که باشد مرغ دل را بال و پر نیست

ظلمت چنان اطراف قلبم را گرفته
که ربنا یا ربنایم کارگر نیست

اشک سحرها

جبرئیلِ دل من بال و پری می‌خواهد
چشم آلوده ز پاکی گوهری می‌خواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری می‌خواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری می‌خواهد

لاتَقْنُطوا

در مقام بندگی اقرارها تکرار نیست
اصلا از این توبه‌ها مقصود ما انکار نیست

من خود از اعمال خود این روزها آگه ترم
این گدایت آنقَدَر هم پست و بدکردار نیست

العفو

می‌شود هر روز جرم و اشتباهم بیشتر

هست اما بخشش تو از گناهم بیشتر

بسکه تن دادم به عصیان و خطا این

روزها دور شد از خانه‌ات اینگونه راهم بیشتر

رمضان آمد

باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیده‌ام بهاری شد
در میخانه‌ات گشوده شد و
باز هم وقت سفره‌داری شد

زنجیر غفلت

ای نفس بردی آبرویم را چه راحت
بر باد دادی حاصلم را بی مروت

هر بار توبه کردم و هر بار بشکست
پیش خدایم آب گشتم از خجالت

شرمسار

می‌شود هر روز جرم و اشتباهم بیشتر
هست اما بخشش تو از گناهم بیشتر

بسکه تن دادم به عصیان و خطا این روزها
دور شد از خانه‌ات اینگونه راهم بیشتر

دختر سلطان کربلا

نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد
در آسمان مدینه ستاره پیدا شد
همینکه غنچه‌ی یاسی دگر شکوفا شد
خبر رسید دوباره حسین بابا شد

زَمامِ عالم امکان

خبر رسید به دریا خدا گوهر داده
به شاخ و برگ ولا باز برگ و بر داده
به خانواده‌ی زهرا اگر پسر داده
دعای نیمه شب مادری ثمر داده

دکمه بازگشت به بالا