زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان
لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر آب گوارا برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان
لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر آب گوارا برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
طعم بهار را نچشیدم خزان شدم
یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم
این روزها, قیام و رکوعم شده یکی
مثل هلال ماه, خمیدم کمان شدم
نَخلی از اشکِ تو سیراب نگردد دیگر
از همان لحظه که بر فرقِ تو شمشیرآمد
جِنّ و اِنس و مَلَک و حور,سیَه پوشیدند
تا به گوشِ فَلَکت نعره ی تکبیرآمد
درد دلهام برای تو حسین(ع) بسیار است
بسته ام بار سفر,چشم براهم یاراست
خوشی عمر,مرابودبه نه سال فقط
بعدزهرا(س)علی(ع)ازدست فلک بیزاراست
فَرقِ مرا تو طاقتِ دیدن نداشتى
هِجده سَرِ بُریده ببینى چه میکُنى
اینجا همه به گریه ى توگریه میکنند
خَنده به اَشک دیده ببینى چه میکُنى
خدایامشکل ازکارمن مشکل گشاواکن
گره واکردی ازکارم,مرامهمان زهرا(س)کن
اجل,ازبعدزهرا(س)منتظربودم که برگردی
بیاامشب علی(ع)رابین شهرکوفه پیداکن
دلم دریائی از غمهای بسیار
غم غربت,غم داغ وغم یار
من از روز ازل مظلوم بودم
ز حق خویشتن محروم بودم
نُه سال تو با نداریم ساخته ای
هم دل به علی(ع) داده ودل باخته ای
حالا که بتو نیاز ِمُبرَم دارم
تابوت برای رفتنت ساخته ای
چکنم بی تو اگر زنده بمانم,چکنم
کاش میشدکه درا ین شهر نمانم,چکنم
تاسحرخواب نداری ودعاگوی منی
شده بیماری تو قاتل جانم,چکنم
طعم بهار را نچشیدم خزان شدم
یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم
این روزها, قیام و رکوعم شده یکی
مثل هلال ماه, خمیدم کمان شدم
آسمان را به روی تخته ی در می بردند
تاج سر بود که باید روی سر می بردند
سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود
پا به یک سوی , سر از یک طرف آویزان بود
منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام
از طفولیتم ارباب گرفتار توام
نیستم مستحق این همه لطف و کرمت
تا نفس میکشمای شاه بدهکار توام