شعر آیینی

کوچه

می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها

کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها

قنوت نافله

خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
درش برای کسی دردسر نداشته باشد

خدا کند که به سرعت ز چارچوب نیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد

عمو عباس

دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است
سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است

مویم سفید بود ، قدم هم خمیده شد
آری مصیبت تو مرا پیر کرده است

شکوفه‌ی باران

امشب که از شکوفه‌ی باران لبالب است
امشب دلم به تاب و سرم گرمِ این تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور است و مستی است و شبی عشق مشرب است

عشق آمد

آستان دیدیم و پیشانی شدیم
آسمان دیدیم و بارانی شدیم
عشق آمد باز طوفانی شدیم
بعد از این عُمانِ سامانی شدیم

زینب کبری

به شیعه ابرو داده وجود زینب کبری
یقین و صبر بوده تار و پود زینب کبری
اگر خالی ست جایش در کسا اما خدا بگذاشت
نماد پنج تن را در وجود زینب کبری

شجاعت

چه کسی مثل تو انقدر اُبهّت دارد!؟
با خدایت چه کسی این همه اُلفت دارد!؟
خون ما پایت اگر ریخت، حکایت دارد
سر شکستن ز غم عشق تو لذت دارد

محبت زهرا

خوش آن سری که رود زیر منت زهرا
بد آن دلی که نشد جای حضرت زهرا

برای اینکه بهشتی شود کسی کافیست
به قدر یک سر سوزن محبت زهرا

گوشه نشین

از ماجراى عشق آنکه قسمتى دارد
فهمیده شبهاى بیابان لذتى دارد

هرکس به یارى رو نماید در شب هجران
دیوانه با خار مغیلان خلوتی دارد

حضرت عشق

راهِ دل جُز به بی کران نخورَد
جز به کویِ”حسین جان” نخورَد

سر فرازی نصیبِ سر نشود
تا که بر خاکِ آستان نخورد

قافله سالار

به پیشگاه تو هر کس رسید، زانو زد
اسیر بودی و نزدت یزید(لع) زانو زد

امین وحی در آغاز «سوره‌ی مریم»
همینکه مدح تو را می‌شنید زانو زد

یا زینب

ای قبله گاه حور و ملک گاهواره ات
می‌جنبد آسمان و زمین با اشاره ات

ای درّ آبدار یدالله، تا ابد
برپاست در دیار نجف یادواره ات

دکمه بازگشت به بالا