شعر اهل بیت

خطبه ی بی نقطه

در همان عصری که فرمان برد خورشید از علی
چشمه چشمه, اشک غربت خیز جوشید از علی

خطبه ی بی نقطه را کوفه شنید اما دریغ
خطبه ی با آه را جز چاه, نشنید از علی

ناد علی

دل در هوای شهر نجف پر گرفته است
عمری عزای دوری دلبر گرفته است

هر عاشقی که تاک ضریح تو دیده است
سجاده را فروخته ساغر گرفته است

حرفِ عشق

هرجا مسیر ما به شما ختم می‌شود
جایِ قـدومِ پاکِ شما چـَشم می شود

آنجا که حرفِ عشق تو باشد تو حاضری
بی تو چگونه مجلسِ ما بَزم می شود

بوی عشق

کاش یک مرتبه …فقط یکبار
می شدم زائر نـگاهِ نـگار

می شدم زائر غبـاری که…
می دهد بوی عشق… بوی بهار

حضرت دوست

چشم ها در پی دیدار به گردش آید
ذره چون گشت پدیدار به گردش آید
دیده ها در طلب یار به گردش آید
آسمان گشته چو دوّار به گردش آید

یا ولی الله

اگر تیغ تو سردمدار جنگ نهروان باشد
یقین دارم که خون کشته ها نهری روان باشد

برایش فتح خیبر کار سختی نیست وقتی که
در اوج نوجوانی فاتح هفت اسمان باشد

حِصن حَصین

گفتند که تو حِصن حَصینی بی بی
ماننــد علـی تــو بهترینــی بی بی

بی تــو ضــربان قلب عالم نزنــد
پس قلب تپنده ی زمینـی بی بی

قسم به تاک ضریحت

هزار شکر که اذکار لب سرود تو شد
که ذکر هر ملکی از ازل درود تو شد

قَدِ کمانی ما از کمان ابروی توست
شهید چشم تو جرمش فقط شهود توشد

اسم‌ اعظم

کعبه سنگی‌ست که آیینه سرای تو شده
حال از شش جهت انگشت نمای تو شده

پرده‌ی بیت که بر دامن او چنگ زنند
به امیدی متمسک به ولای تو شده

از من بریده ای

گاهی خیال می کنم از من بریده ای
جایی دگــَر نگار دگــَر برگـزیده ای

گاهی خیال می کنم ای ماهِ پشت ابر
آلودگـیِ خـلوت این بنده دیده ای

روی لبم ذکر خدا

ای شعله ها!تا صبح میل پر زدن دارم
پروانه می داند که قصد سوختن دارم

امروز اگر در روضه ها خونِ جگر خوردم
فردا میان سینه ام دُرِّ یمن دارم

با حال مضطر آمدم

با حال مضطر آمدم آقا گدایی
شاید کنارت جا بگیرم با گدایی

سرگرم معصیت شدم در طول هفته
با بال زخمی آمدم حالا گدایی

دکمه بازگشت به بالا