شعر اهل بیت

سپر حیدر

ناگهان در وسط کوچه پرش خورد زمین
مادر افتاد؛ کنارش پسرش خورد زمین

پاک می کرد حسن دیده گریانش را
دید مادر جلوی چشم ترش خورد زمین

چشم ترم

خون می رود ز چشم ترم پای رفتنت
پشتم خمید پای تماشای رفتنت

ای با شتاب عزم سفر کرده صبر کن
خانه هنوز نیست مهیای رفتنت

روضه گریان

شاید این روضه گریان رخ مادر باشد
یادرآمیخته با غصه ی حیدر باشد
یاتنش مثل گل لاله پرپر باشد
آه سخت است اگر قافیه ام در باشد

مخزن اسرارخدا

 نُه سال تو با نداریم ساخته ای
هم دل به علی(ع) داده ودل باخته ای

حالا که بتو نیاز ِمُبرَم دارم
 تابوت برای رفتنت ساخته ای

الجار ثم الدار

نوری میان دستهایش تا فلک داشت
در پیشگاه او به خود خورشید شک داشت

چیزی از این دنیا برای خود نمیخواست
پیش خدا هفت آسمان جای فدک داشت

بهار بندگی ام

بهار بندگی ام را خودم خزان کردم
گناه کردم و از کرده ام زیان کردم

چقدر دل, سرِ آمال خویش آزردم
چه کارها که برای دو لقمه نان کردم

اسم اعظم فاطمه ست

اسم اعظم یا علی و اسم اعظم فاطمه ست
بهترین و برترین بانوی عالم فاطمه ست

هرچه در قرآن بگردی یا علی, یا فاطمه ست
کوثر و فرقان و الرحمن و مریم فاطمه ست

یاس سپید

یاس سپیدی بوی خاکستر گرفته
آتش ز هرم شعله های در گرفته

هر روز فضّه دانه دانه می شمارد
آلاله هایی را که از بستر گرفته

چکنم بی تو

چکنم بی تو اگر زنده بمانم,چکنم
کاش میشدکه درا ین شهر نمانم,چکنم

تاسحرخواب نداری ودعاگوی منی
شده بیماری تو قاتل جانم,چکنم

یک زن و یک لشکرِ نامرد

ما به جای مادر خود پشت در بودیم کاش
او سپر شد بر علی ما هم سپر بودیم کاش

یک زن و یک لشکرِ نامرد ؛ این انصاف نیست
روبروی مردهای بی جگر بودیم کاش

حرف از علی(ع) بود و تمام تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

اما ورق برگشت و‌ آوردند هیزم
کم کم به غارت رفت حالِ روبراهت

غرورم را شکسته

شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی‌اُفتد

غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد

دکمه بازگشت به بالا