شعر اهل بیت

یتیمِ حسن

از خون به دستِ خویش حنا می‌کِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را می‌کِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا می‌کِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا می‌کِشم بیا

نقل دامادی بود

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده

پر و بال نفسم را پر وبالت چیده

هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد

بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده

دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما میانه ى گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال

عمو حسین

مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟

چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟

یابن الحسن

وقتی که یادت نیستم, بی اعتبارم
وقتی به تو ایمان ندارم, بی قرارم

الحق و الانصاف کم فکر تو هستم
از بس که بر این نفس وامانده دچارم

اِی عمو مَرد شدم

می رسد ازتـَهِ گودالْ صدا واویلا
عـمّه کشـتند عمو جانِ مرا واویلا

جایِ من نیست در این خیمه خداحافظِ تو
نیزه از کِـتف رسیده به کـجا واویلا

عمّه حلالم کُن

عمـّه ببین دورِ عمویم را گرفتند
راهِ نَفـَس های گلـویم را گرفتند

دیگر میانِ خیمه ها جایی ندارم
او که نبـاشد باز بابایـی ندارم

شاگرد رزم علمدار

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد

وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد

ﺭﺳﻢ ﻋﺎﺷﻘی

اﻳﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ
یعنی ﮔﺪا ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺷﻮد

اﻳﻦ ﺭﺳﻢ ﻋﺎﺷﻘﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺗﻮﺭاﺷﻨﺎﺧت
باید اسیر و دربه در و ﺧﻮﻧﺠﮕﺮ ﺷﻮﺩ

وارث آه مادری

هر چه از روز واقعه می‌رفت
دل عاشق به شور می‌افتاد
داشت کم‌کم غروب می‌آمد
داشت از عشق دور می‌افتاد

عاشقان حسین(ع)

حاجیان چون یک به یک پرپر شدند
در منای عاشقی بی سر شدند

نوبت پرواز اهل راز شد
مادری با کودکان دمساز شد

فرزندان بنت الحیدرند

این دو فرزندان بنت الحیدرند
وارث رزم علیِ اکبرند
شیر از شیر ولایت خورده اند
حافظان مکتب پیغمبرند

دکمه بازگشت به بالا