شعر جدید

ماه من

روشنیِ شب سیاه دلم
با توام ای رفیق هر شب من
چِقَدَر خوب شد که تو هستی
پیش من مثل عمه زینب من

بابای خوبم

اسم تو را با داد گفتم بی‌قرارم خب
تا بازگردی از سفر چشم انتظارم خب

خیلی خنک شد این دلم خوابش پرید اصلا
از اینکه تووی تشت بودی شرمسارم خب

خم شد کمرم ، پیر شدم ، بار گرفتم
بعد از تو فقط دست به دیوار گرفتم

مجبور شدم یاد بگیرم بنویسم
مجبور شدم…! لکنت گفتار گرفتم

یا عزیز الله

سوره مریم به روی نیزه ها تفسیر شد
آب وقتی به حرم آمد که خیلی دیر شد

یا عزیز الله چشمت را روی نیزه ببند
نان خشک انداختند و دخترت تحقیر شد

حی علی العزا

خوب است که از خود خبری داشته باشم
بر حال خرابم نظری داشته باشم
 
ای کاش که در روضۀ شب‌های محرّم
با لطف شما چشم تری داشته باشم

دلم داره می لرزه

از سر صبح دلم داره می لرزه
چه اضطرابی داره خواهرتو
کم بشه مویی از سرت می میرم
تو رو به من سپرده مادرتو

عزیز دل حسین

آنکه در شام سر از کار تو در می آورد
داشت از حال پدر با تو خبر می آورد

آن شبی را که تو از ناقه زمین افتادی
عمه ای کاش برای تو سپر می آورد

عزیزم

رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا
بالاست از هجران تو دست دعا حالا

قرآنِ زینب ، از تو یک بوسه طلبکارم
پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا

سوخته رویم

در وادی ایمن قدمی پا نگذراند..
عشاق محلی به تسلی نگذراند

بوسیدن تو ضعف و عطش را ز تنم برد
گیرم جلویم آب و غذا را نگذارند

پدر جان

چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…

دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…

سه ساله کربلا

جز زیر سر تو سایه ای نیست پدر
جز عمه، برام دایه ای نیست پدر
زخم لب تو رقیه ات را سوزاند
از آبله ها گلایه ای نیست پدر

ابتا یا حسین

نیست عاشق آنکه اینجا حرف جان را میزند
دخترت پای تو قید این جهان را میزند

زجر زجرم میدهد به هر طریقی در طریق .
تا شود نیلی به یاست تازیان را میزند

دکمه بازگشت به بالا