شعر روضه شب سوم محرم

خیال

خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا…
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا…

خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا

دلی پر شراره

چشمش به راه بود وشبی پر ستاره داشت
رویش به ماه بود و غمی بی شماره داشت

ازآه جانگداز ،گلویش گرفته بود
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت

گوشه ی ویرانه

آنقدر ناله زدم تا که طبق سر آورد
آنقدر گریه شُدم تا سَرت آخر آورد

دیشب عمه چقدر گریه کنارم می‌کرد
تا که از شانه‌یِ من مویِ مرا در آورد

بوی تنور

نزدیک شد، شمیم حضورش به من رسید
در این طبق چه بود که نورش به من رسید

شبها گرسنه بوده ام و نان نخواستم
حالا ز کوفه بوی تنورش به من رسید

ساحل نشین

تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت

با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت

بنت الحسین

پیکرش را کشید یک نامرد
سر او را گرفت دستی سرد
حس غیرت اجین شده با درد
خواهرش داد میزند برگرد

بگو چکار کنم

با سرت آمده ای داغ تنت را چه کنم
پس گرفتم سر تو،پیرهنت را چه کنم

شام تا کرببلایت شده بین الحرمین
سر در آغوش من اما بدنت را چه کنم

نقاشی غربت

روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى‌کنم
ناخوشی‌ها را عزیزم! با تو قسمت مى‌کنم

نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاىِ خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى‌کنم

گل میخک

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

روح فاطمه

انگار روح فاطمه در او دمیده بود
آیینه ای که دیده عالم ندیده بود
هنگام خواب در بغل عمه زینبش
دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود

دکمه بازگشت به بالا