یوسف نیامدی سر بازار، این دهه
یا اینکه من ندیدمت ای یار، این دهه
بیگانه ها مرا به پشیزی نمی خرند
من را ببین به چشم خریدار، این دهه
یوسف نیامدی سر بازار، این دهه
یا اینکه من ندیدمت ای یار، این دهه
بیگانه ها مرا به پشیزی نمی خرند
من را ببین به چشم خریدار، این دهه
دگر بر چهرهی ماهَت قمر بودن نمیآید
به من انگار باباجان پدر بودن نمیآید
خیالش هم نمیکردم که از تو اینقدر ریزد
به قد و قامتِ تو مختصر بودن نمیآید
دارد از جام ولایت باده میریزد زمین
ذره ذره داغِ فوق العاده میریزد زمین
شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش
عضو عضوِ این پیمبر-زاده میریزد زمین
بیا که خشکی لبهات داده آزارت
بیا بنوش لبم را مگر شود یارت
برای نام تو ابرو گره زدند ، علی
فزون تر از همگان، کوته است دیوارت
خلق و خلق و منطقا، پیغمبری و اکرمی !
در میان این بلا، بر قلب من، تو مرهمی
گر به بالای سرت با صورت افتادم زمین
تو بلند کن عمه را، چونکه فقط تو محرمی
تکیه کوچک محله ما
رونق فوق العاده ای دارد
تکه ای از بهشت رنگین است
گر چه تصویر ساده ای دارد
حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت
با سه شعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت
شِش حجاب از دل برون کُن تا ببینی آفتاب
نور هو را جلوه گر بین ، در وصالش کن شتاب
ای غریق موجِ دنیا از چه رو درمانده ای ؟!؟
دست حاجت حلقه کن ، بر دامن طفل رباب
هرقدر میکشیم مصیبات بیشتر
مشتاق میشویم به میقات بیشتر
این تیرها درآمدنش هم مصیبت است
تو ذبح میشوی به مکافات بیشتر
براي آبروي آفتاب بعد از اين
بزن به چهره ي ماهش نقاب بعد از اين
تمام عرش خدا پر شده است از عطرش
از آب و تاب مي افتد گلاب بعد از اين
قرار شد برود کار بوتراب کند
فرات را سر بدخواه خود خراب کند
قرار شد برود با لب ترک ترکش
هزار حرمله را از خجالت آب کند
دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است
شوق جان دادن رها از هر ملالش کرده است
تا نقاب از رو بگیرد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است