به مهربانی و دست کریم شهرت داشت
برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت
سه سال هسته خرما مکید و راضی بود
بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت
به مهربانی و دست کریم شهرت داشت
برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت
سه سال هسته خرما مکید و راضی بود
بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت
نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی
قرآن به خاطر آورد آیاتِ رحمتت را
نادیده می گرفتند وقتی محبتت را
تا ریشه کن شود جهل؛ خوردی چه خون دل ها
اما زیاد کردند با فتنه زحمتت را
ببار رحمت خود را,همیشه بارانی
دلم هوای تو کرده خودت که میدانی
دو ماه گریه برای عزای تو کم بود
چه میشود که همیشه مرا بگریانی
هر که خوانش بیش, مسکین و گدایش بیشتر
هر کسی هم که گدایش بیش, جایش بیشتر
کلّ فرزندان زهرا سفرهدارند و کریم
بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر
در آستانت از تو پنهان نیست حیرانم
مانند یک نوزاد پاکم زیر بارانم
پای مرا بشکن که پابند خودت باشم
دستم بدامانت ببین الوده دامانم
ماه صفر گذشت بیا تا سفر کنیم
باید از این دو ماه دوباره گذر کنیم
آقا بیا که دیده ی حسرت کشیده را
با اشک دوری از تو و این ماه تر کنیم
ای طشت یاریم بده دیگر بریده ام
این زهر را را به قصد شفایم چشیده ام
کم سن و سال بودم و پیری به من رسید
مانند شمع قطره به قطره چکیده ام
درحسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه, چین به چین روضه است
آسمان گریه کرده بالأخره
هرشبی راکه در زمین روضه است
ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد
دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد
معراج من یعنی که غمخوار تو باشم
آواره ی کوی علمدار تو باشم
گفتم سگ کوی تو هستم تا کمی هم
در زندگانی ام وفادار تو باشم
روضه تمام گشت و دلم در هوای تست
آری دل شکسته ی من مبتلای تست
باور نمی کنم که شب آخر عزاست
پس صاحب عزای دو ماه عزا کجاست