میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت
رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت
میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت
رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت
منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکیست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکیست
منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما …
دلی که از حرمت خانه میبرم خاکیست
قسمت این بود تا که در کوفه
تو علمدار پرچمش باشی
اصلا آنجا تو را فرستاده
تا سفیر محرمش باشی
در حریمی که روضه ممنوع است
روضه خوان شما خودِ قبر است
پیش جهل مدبران بقیع
چاره ی بغضِ در گلو صبر است
خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است
اینجا قیامت را به خلوت می توان دید
زیرا که پنهان در دلش چندین شـفیع است
تو کجا بغض کجا ما که نمردیم هنوز
ای سفر کرده بیا ، ما که نمردیم هنوز
ما بمیریم ، نبینیم ، تو غربت بکشی
ای عزیز دل ما ، ما که نمردیم هنوز
سفره دار ماه مهمانی تویی
رازق رزق دعا خوانی تویی
بانی چشمان بارانی تویی
با خبر از درد پنهانی تویی
آخر سر تو هم زمین خوردی
تو که نامت توان زانوهاست
در نگاه ترت نشسته غروب
فصل کوچیدن پرستوهاست
ساقی بده پیاله که مستم نگـار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تـار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قـرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را
او بر امور عالم ناسوت ناظم است
هرکس که غرق یاد علی نیست نادم است
ما سجده سمت ساقی میخانه می کنیم
زیرا شراب آتش عشقش مداوم است
غیر حیدر چه کسی شافع محشر بشود
جز علی کیست که بر فاطمه همسر بشود
عشق مولا نشود قسمت هر بی سر و پا
تا ملک سجده کنان سائل این در بشود
توان واژه کجا و بیان حالاتش
دل از تمام جهان برده با مناجاتش
به غیر عشق ندیدند در عباراتش
خدا به دیدن خود رفته در ملاقاتش