چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
با نگاهی از کرَم سرشار٬ حالم را بپرس
خسته ام این روزها بسیار٬ حالم را بپرس
رو به سمت جمکرانت باز هم تب کرده ام
سوختم در حسرتِ دیدار٬ حالم را بپرس
با سوختن شام وصالش را سحر کرد
مارا غم پروانه خیلی خونجگر کرد .
مشتاق شمعى , عاشقى را هم بیاموز
باید که گاهى مثل پروانه خطر کرد .
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز
بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز
باغنچه شکست شاخه ی طوبی را
میخواست عزادار کند دنیا را
میرفت که بشکند میان کوچه
پیش همه حرمت ذوی القربی را
ایوان تو قرارِ دِلِ بی قرار ها
در گوشه چشم توست شکوه وقار ها
گر جوی خون طلب کنی از عاشقان خویش
صف می کشند در نظرت جان نثار ها
به کعبه ای که بر آن سجده نُه فلک دارد
دل من و دل تو درد مشترک دارد
محبت من و تو سنگ امتحان همه است
میان جنت و دوزخ خدا محک دارد
آشکارا مست او بودیم و پنهان نیزهم
طعنه ها خوردیم ما از این و از آن نیزهم
خلوت خود را نکردم با کمی جلوت عوض
دارد این آرامش عشاق طوفان نیزهم
تمامِ عـرشِ خـدا پیشِ پایِ تو هیچ است
یقینِ من شده دین بی ولایِ تو هیچ است
قسم به ذاتِ خـداوندِ لا شریـک لـَه
کسی که نیست غلامِ سرایِ تو هیچ است
هرکس که بی حب تو سمت حق به راه افتاد
در ابتدای راه خود با سر به چاه افتاد
با دیدن سیمای تو ظلمت فراری شد
از آن به بعد از چشم مردم نور ماه افتاد
یا قادر و یا قاهر و یا من هو الهو
دیگر رسیده صبر صدیقه به یک مو
شب ها فقط ذکرش شده عجل وفاتی
این روزها که درد بسته خنجر از رو
شالِ مشکـیِ غمِ تو به گدا قیمت داد
اشکِ روضه به غلامانِ تو حیثیت داد
مادرِ کـرب و بلا… مادرِ گریه… وَالله
فاطمـیه به حرم حُرمت و حُـرِّیت داد