شعر روضه

حیف شد!زندگىِ خوبى بود

 

چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…

رو به سمت جمکرانت باز هم تب کرده ام

 

با نگاهی از کرَم سرشار٬ حالم را بپرس
خسته ام این روزها بسیار٬ حالم را بپرس

رو به سمت جمکرانت باز هم تب کرده ام
سوختم در حسرتِ دیدار٬ حالم را بپرس

مثل زلیخا هیچکس تاوان نداده

 

 

با سوختن شام وصالش را سحر کرد
مارا غم پروانه خیلی خونجگر کرد .
مشتاق شمعى , عاشقى را هم بیاموز
باید که گاهى مثل پروانه خطر کرد .

برگرد

 

 

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز

بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز

حرمت ذوی القربی

باغنچه شکست شاخه ی طوبی را
میخواست عزادار کند دنیا را
میرفت که بشکند میان کوچه
پیش همه حرمت ذوی القربی را

خاک قدوم تو جَبَل اقتدار ها

 

 

ایوان تو قرارِ دِلِ بی قرار ها
در گوشه چشم توست شکوه وقار ها

گر جوی خون طلب کنی از عاشقان خویش
صف می کشند در نظرت جان نثار ها

نشان عشق

به کعبه ای که بر آن سجده نُه فلک دارد
دل من و دل تو درد مشترک دارد

محبت من و تو سنگ امتحان همه است
میان جنت و دوزخ خدا محک دارد

حب علی

آشکارا مست او بودیم و پنهان نیزهم
طعنه ها خوردیم ما از این و از آن نیزهم

خلوت خود را نکردم با کمی جلوت عوض
دارد این آرامش عشاق طوفان نیزهم

علی جانم

تمامِ عـرشِ خـدا پیشِ پایِ تو هیچ است
یقینِ من شده دین بی ولایِ تو هیچ است

قسم به ذاتِ خـداوندِ لا شریـک لـَه
کسی که نیست غلامِ سرایِ تو هیچ است

مولای من

هرکس که بی حب تو سمت حق به راه افتاد
در ابتدای راه خود با سر به چاه افتاد

با دیدن سیمای تو ظلمت فراری شد
از آن به بعد از چشم مردم نور ماه افتاد

انسیه الحورا

یا قادر و یا قاهر و یا من هو الهو
دیگر رسیده صبر صدیقه به یک مو

شب ها فقط ذکرش شده عجل وفاتی
این روزها که درد بسته خنجر از رو

مادرِ کـرب و بلا

شالِ مشکـیِ غمِ تو به گدا قیمت داد
اشکِ روضه به غلامانِ تو حیثیت داد

مادرِ کـرب و بلا… مادرِ گریه… وَالله
فاطمـیه به حرم حُرمت و حُـرِّیت داد

دکمه بازگشت به بالا