شعر روضه

حوریه

دل حوریه با غم خو گرفته
سرشک از دیدگانش سو گرفته
ببار ای آسمان دل که زهرا
سه ماه است دست بر پهلو گرفته

دعا کن بمانی

الهی بمیرم که مضطر شدی
بمیرم زمین گیر حیدر شدی
دعا کن بمانی که شاید گلم
دوباره خدا خواست مادر شدی

پرِ تو می‌اُفتد

هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می‌اُفتد
به رویِ شانه‌یِ زینب سَرِ تو می‌اُفتد

بگیر چهره ولی عاقبت که می‌دانم
نگاهِ من به دو پلکِ ترِ تو می‌اُفتد

یک سوم سادات را کشتند

ما به جای مادرِ خود پشت در بودیم کاش
او سپر شد بر علی ما هم سپر بودیم کاش

یک زن و یک لشکرِ نامرد ؛ این انصاف نیست
روبروی مردهای بی جگر بودیم کاش

گل که شد مقصود,حتی خار حاجت می دهد
خار با تو می شود گلزارحاجت می دهد

زینب و زهرا بماند فضه هم جای خودش
توی این خانه در و دیوار حاجت می دهد

نگاهم‌ نمیکنی

غصه َم گرفته است نگاهم نمیکنی
زهرای من نگاه به آهم نمیکنی؟

باشد قبول چشم تو آسیب دیده است
اما مرا دگر تو صدا هم نمیکنی!!!

خون جگر

از خاک اگر که عــزمِ سـفر داشت فاطمه
از دَردِ بـوتُــراب , خـبر داشـت فاطمه

با چشم بسته هم ز علی چشم برنداشت
حق را چه خـوب مَـدّ نـظـر داشت فاطمه

زهرا بمان

دلواپسی برایم, از این که رو سیاهم
شرم از شما نکردم, با این همه گناهم

هر شب برای یاری,دنبال من دویدی
اما فرار کردم ,افتاده قعر چاهم

حضرت صدّیقه

زهرا محلّ جلوه ی الله اکبر است
آیینه ی تمام نمای پیمبر است

کوثر عطیّه ایست خدا داده بر رسول
زهرا عطیّه, اُمّ اَبیها و کوثر است

خزان زودرس

شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان
نمی یابم تو را, ای در جهان مانند جان پنهان!

فرشته مست دنبال صدایش راه می افتد
کسی که می برد نام تو را زیر زبان پنهان

تسلیـمِ رضای فاطمه

تا که تسلیمیم , تسلیـمِ رضای فاطمه
راضی از اعمال ما باشـد خُدای فاطمه

شاه بانوی دوعالم اوست از این رو خُدا
آفریده شـاه مـردان را برای فاطمه

سوره ى کوثَر

چُنان طوفانِ سردى که براى گل ضرر دارد
شتابِ دست سَمت صورت مادر خطر دارد

حسن مانده ست که گریان عصاى مادرش باشد
وَ یا که گوشواره از میان خاک بردارد

دکمه بازگشت به بالا