وادی عشق عجب خوف خطرها دارد
سوختن, ساختن و شور و شررها دارد
هرکه در جرگۀ عشّاق قدم بنهاده
کی ؟ به جز خونجگری مزد و ثمرها دارد
شعر روضه
همسایه ها , مَردُم , دگر راحت بخوابید
زهرای من رفته سفر راحت بخوابید
آن دختری که باعث آزارتان بود
مهمان شده نزد پدر راحت بخوابید
زهرا که رفت ساقی کوثر چه می کند
با سوگوار لاله ی پرپر چه می کند
زهرا که رفت آتش هجران شرر گرفت
با غم نصیب داغ مکرر چه می کند
از لگد ها به روی “در” , دو سه تا جا مانده
فکر کردند علی , بی کس و تنها مانده
میخِ دَر , شاهدِ این است بدانیم همه…
تا کجا …پای علی , حضرت زهرا مانده
شمع و پروانه باز یکجا سوخت
مادر آتش گرفت و بابا سوخت
با صدای نفس نفس زدنش
عالمی گریه کرد و با ما سوخت
میدونی دلم گرفته فاطمه
میدونی خزون شده بهار من
بغض کوچه توی سینه ی توإ
درد سیلی روی قلب زار من
به روز حشر بگیرد حساب را در دست
کسی که داشته تیغ عذاب را در دست
کسی که بنت نبی در رکاب او باشد
چه حاجت است کند لعل ناب را دست
این روزها که دیدنتان کیمیا شده
این خانه خانه نیست که دارالعَزا شده
باور نمیکنم چقدر آب رفتهای
حتی برایِ ناله لبت بی صدا شده
این اشک که خود گوشه ای از رحمت زهراست
عرض ادب کوچک ما ساحت زهراست
آن کس که پیمبر به دو دستش زده بوسه
او اُم ابیهای نبی حضرت زهراست
چه قدر اشک بریزم به جدایی آقا؟
من دلم تنگ شده, تنگ, کجایی آقا؟
همه دارند به تنهایی من میخندند
به همه گفتهام این جمعه میآیی آقا
پا شدی از میان این بستر, نکند اتفاقی افتاده؟!
بسته ای چادرت به دور کمر, نکند اتفاقی افتاده؟!
پاشدی تا کمی قدم بزنی, آب و جارو به این حرم بزنی
بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!
اگر می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جانی بمان
زمینگیر من,آسمانی,بمان