قلم به دست شدم تا که از شما بنویسم
ولى بگو چه نویسم؟تو را کجا بنویسم؟
قلم به صفحه ى دل میزنم به لطف تو و
از اقتدار بلندت به کبریا بنویسم
قلم به دست شدم تا که از شما بنویسم
ولى بگو چه نویسم؟تو را کجا بنویسم؟
قلم به صفحه ى دل میزنم به لطف تو و
از اقتدار بلندت به کبریا بنویسم
زهری پلید بر جگرش کارگر شده
آقای غصه ها نفسش مختصر شده
کم کم تمام حجم تنش آب میشود
مانند فاطمه بدنش آب میشود
عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد
قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد
این همه سال،به این حال نمى افتادم
میخ در کاش که بر سینه ى من جا مى شد
ناله هایِ بی صدا خیلی عذابم می دهد
مردمِ بی ادّعا خیلی عذابم می دهد
غربتی حاکم شده ،دیگر کسی همراه نیست
دور و بر اهلِ ریا خیلی عذابم می دهد
جعده بد بود ولی نجمه هوادارت بود
نگران تو و احوال دل زارت بود
دختر اشعث اگر یار وفادار نبود …
ام قاسم همه جا یار وفادارت بود
بنبی عربىٍ و رسولٍ مدنى
لذتى نیست گواراتر از این سینه زنى
خواستم گریه کنم چون زن کودک مرده
آمد از حنجره ام صوت گلوگیر زنى
غزلی از حرمت ساختهام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو ؛ اما مثلا …
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا
ای به آقایی ملقّب، یامُعزّالمؤمنین
نام ِ تو ذکرِ مجرّب، یامُعزّالمؤمنین
نزد ِ سائل ها کریم و در هیاهویِ نبرد؛
از جنم هستی لبالب، یامُعزّالمؤمنین
زآن لحظه که بر نام حسن جان نظر افتاد
از چهره ی فرسوده ی من پرده بر افتاد
از بس که درخشان بُوَد این نام در افلاک
انگار که در عرش معلّی قمر افتاد
نه فقط ثروت خود را نه،که حاتم گونه
شد کریم آن که کرم داشته خاتم گونه
شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید
حیدری مسلک و پیغمبر اکرم گونه
تا نمک پروره ام بر خوان احسانت حسن
من مسلمانم! مسلمان مسلمانت حسن
نانخور این خانه نان فاطمه دندان زده
بوی دست مادرت را میدهد نانت حسن
زهری پلید بر جگرش کارگر شده
اقای غصه ها نفسش مختصر شده
کم کم تمام حجم تنش آب میشود
مانند فاطمه بدنش آب میشود