در میان قنوت چشمانم
عکس یک قبر خاکی افتاده
سنگ غربت شکسته بغضم را
دیده ام, صبر خود ز کف داده
در میان قنوت چشمانم
عکس یک قبر خاکی افتاده
سنگ غربت شکسته بغضم را
دیده ام, صبر خود ز کف داده
من از تبار باقرم مردم بدانید
دل بیقرار باقرم مردم بدانید
مست و خمار باقرم مردم بدانید
امروز یار باقرم مردم بدانید
عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه ی آنهمه گل, آنهمه نیلوفر را
آموزگار مبحث جغرافیای دین
استاد فقه و خارج دانش سرای دین
دار و ندار زندگی ات را تو ریختی
تا آخرین دقایق عمرت به پای دین
سالها با چاه همدم بوده ام
همنشین رنج و ماتم بوده ام
سالها در پیچ و تاب زندگی
همدم دیرینه ی غم بوده ام
همواره در سکوتم ,از داغ هجر رویت
فریادم از فراغت, دیگر صدا ندارد
شرمنده ی تو هستم ,گویی دلت شکستم
از دست ظلم اعداء دردت دوا ندارد
صد جلوه از پیمبر تو قد علم کند
آیینه چون به محضر تو قد علم کند
جایی برای پر زدن جبرئیل نیست
در آسمان اگر پر تو قد علم کند
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دستهای پینه دارش استراحت می کنند
نخلها ازغربت وبغض گلو راحت شدند
مردم ازدست ِ عدالتهای او راحت شدند
نفست , بوی جدایی از غمی دیرینه دارد
حلقه های اشک چشمت ریشه در مدینه دارد
جنس بغض در گلویت,جنس کوچه های خاکیست
قلب تو از ضرب سیلی, یک دوجین آیینه دارد
دیگر عالم سیاه و تاریک است
شده نور خدا دگر خاموش
تو هم ای آفتاب عالم تاب
در فراق علی سیاه بپوش
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد
رفتی ؛یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد
دلم دریایی از غمهای بسیار
غم غربت غم یارو غم یار
من از روز ازل مظلوم بودم
زحق خویشتن محروم بودم