شعر شهادت اهل بیت

سخت است …

سخت است پیش پای مردم با سر افتادن

و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن

ما که تو را با لافتایت می شناسیمت

اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن

زخم دل

گرچه بشکافتی و زخم دلم وا کردی

چاره ای تیغ غم دوری زهرا کردی

آمدی روی مرا سرخ نمودی از خون

آمدی تا دل ابرو به سرم جا کردی

نمک نشناسیِّ کوفه

نمک نشناسیِّ کوفه چه کرده با سرت حیدر

چرا خونین شده رویت ؟! بمیرد دخترت حیدر

به دوشت ردِّ بند کیسه ی نانی که می بردیست

عدالت هم شده ردّی که مانده بر سرت حیدر

فریاد العطش

سقا کنار حضرتِ سقا نشسته است

دستِ علی به دستِ ابالفضل بسته است
 

تنها برای کرب و بلا حرف میزند

از حرفهای دیگر این شهر خسته است
 

دگر آقا نمی آید

دیگر صدای پای مرد و کیسه ی خرما نمی آید

در پشت درهای یتیمان حضرت مولا نمی آید

دو یا سه یا چندین نفر در مسجد شهر

جمعند و گویند که دگر آقا نمی آید

گریه کم کن

دلِ من خون و تو هم گریه مکرر داری

در دلت داغ شکسته شدن سر داری

خنده ی تلخ دو چشم پُر ِ دردت گوید

قصد داری که غم از جان علی بر داری

فرقم شکست

دستم رها کنید خودم راه می روم

زینب ببین امیرم و چون شاه می روم

فرقم شکسته اند ولی پیش دخترم

چون خیبرافکنم چو یدالله می روم

غم امّ البنین

بانوی غصّه هم غم امّ البنین ندید

زهرا سر دوتای امیر یقین ندید

پهلویش از فشار در و ضربه خرد شد

امّا علیِّ بستری از تیغ کین ندید

آه از آه درون دل محبوس علی

گاهی از واقعه ی کوچه سخن میگفتی

گاه هم از شب تدفین و کفن میگفتی

از فشار در و فریاد زدن میگفتی

از زمین خوردن یکدفعه ی زن میگفتی

رد سرخی طناب

دلم خونست و چشمانم پر آب است

تمام سینه ام از غم کباب است

ببین زینب به روی دست هایم

هنوز هم رد سرخی طناب است

 

محمد حسن بیات لو

غسل بابا

نیمه شب بود و از بهشت خدا

ناله و سوز و آه می آمد

شعله های غم بزرگ کسی

از دل سرد چاه می آمد

مولای من

امشب تمام شمعها پروانه ها مردند

امشب تمام لاله ها از غصه پژمردند

امشب صدای بی کسی از چاه می آید

پس کی مناجاتی او از راه می آید

دکمه بازگشت به بالا