عشق آمد و مقابل من دفتری گشود
مرغ دلم بهانه گرفت و پری گشود
بال و پری زدم به بلندای آسمان
از لطف خود خدای کریمان دری گشود
عشق آمد و مقابل من دفتری گشود
مرغ دلم بهانه گرفت و پری گشود
بال و پری زدم به بلندای آسمان
از لطف خود خدای کریمان دری گشود
مسافر مکه به دل شوق یک حرم دارم
هوایی مکه هوای تو در سرم دارم
همیشه عکس تو را از زمان کودکیم
ضریح دیده و در قاب باورم دارم
از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم
بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم
نزدیک بود چادر خاکی به پا کند
شوری که باز در همه عالم صدا کند
چیزی نمانده بود ستون های قصر را
با خطبه های گرم خودش جا به جا کند
در سر شطرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد
فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد
میسوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت
دستم به دست بی رمقت می شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل
وقتی خدیجه رفت پیمبر عزا گرفت
آمد زمان پیری و دستی عصا گرفت
شکر خدا به لرزه نیافتاد زانویش
دست رسول را چو دو دست خدا گرفت
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه , حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
میخواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبرکنند
می خواستند دفن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذرکنند
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
سالها کنج قفس تنها و بی غمخوار بودم
لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم
هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز
زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم
بیایید,در آستان ولایت
که کشتند, ریحانه المصطفا را
خطاکار, آن بود, ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد, تیر خطا را