گریه و شیون ما باطن هرچه شادی است
نوکری کردن ما عزت مادرزادی است
هر دم و بازدمم برلب مان یا هادی است
لطف و احسان و کرم کار مرام هادی است
سامرایی شدنم دست امام هادی است
گریه و شیون ما باطن هرچه شادی است
نوکری کردن ما عزت مادرزادی است
هر دم و بازدمم برلب مان یا هادی است
لطف و احسان و کرم کار مرام هادی است
سامرایی شدنم دست امام هادی است
همان کسی که تو را خانۀ گدایان بُرد
و یا به قصد جسارت به قعر زندان بُرد…
برای این که علوم از تو منتشر نشود
میان لشکر با آن همه نگهبان بُرد…
منم اون امام تنها
که تو موج غم اسیرم
دورم از شهر و دیارم
توی بی کسی میمیرم
گفتم توسلی کنم امشب بنام تو
ای عبد صالحی که بُوَد حق کلام تو
همراه فطرس است همیشه سلام من
دارم امیدها به علیک السلام تو
آنقدر گریه مى کنم مادر
تا که سو از نگاه من برود
آنقدر ناله مى زنم هرشب
تا به گودال آه من برود
زوج آدم حواى طایفه ایى
رکن خلقت بقاى طایفه ایى
روز طوفان متانت محضى
یک تنه ناخداى طایفه ایى
چه عزادار شدم! در دلم افتاده شرر
خبر آوردی و شد دلهره سوغاتِ سفر
کاش می آمدم و محض تسلّایِ رباب(س)
میزدم گریه کنان از غم ِ شش ماهه به سر
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی
ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت،
که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی
موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است
هنگام گریه باز سرش را گرفته است
خورشید در مجاورت ماه خفته است
شب های غم زده سحرش را گرفته است
خانمی که ادبِ نفس ز داور دارد
بی سبب نیست دمِ زمزم و کوثر دارد
او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد
گوهری هست که با اصل برابر دارد
مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است
خوش به حالم نامِ من امّ البنینِ خادمه است
قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام
زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا (ع) گشته ام
اهل عالم هنر خصلت عباس من است
عشق در سایۀ شخصیت عباس من است
منم آن یار امین حامی دین، اُم بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است