شعر شهادت بنت الحسین

مقابل پدرت

مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای

نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای

یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه

بریده است سرت شمر بی حیا ای وای

دردانه

پدر نداشت…برادر نداشت…ستاره نداشت

و گوشواره که هیچ, کاش گوش پاره نداشت

و دخترک که پر از آبله است حنجرهاش

توان برای تنفسی دوباره نداشت

چشم تر عمه

هنوز عمه برایم به گریه می گوید

حکایت تو و آن فصل خشکسالی را

نمی شود که دگر سمت معجرش نروی؟

به باد گفته ام این جمله ی سئوالی را

قافله

قافله رفته بود و در خوابم

عطر شهر مدینه پیچیده

خواب دیدم پدر ز باغ فدک

سیب سرخی برای من چیده

زهرای سه ساله

لب بسته است , بی رمق و خسته, بی شکیب

لبریز اشک و آه ولی , فاطمی , نجیب

 دنیای شیون است, سکوت دمادمش

باران روضه است همین اشک نم نمش

به جرم اینکه یتیمم

تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم

و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم

به جرم اینکه یتیمم مرا به بند کشیدند

و جان به لب شدم ازبسکه زخم سلسله دارم

انیس غصه و غم

دل کباب که دیگر شرر نمی خواهد 

انیس غصه و غم چشم تر نمی خواهد

کبوتری که قفس را مزار میداند

برای زندگی اش بال و پر نمیخواهد

شام غریب

شبیهِ هرچه که عاشق,سَرَت جدا شده است

تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است

 

غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!

که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است

ولیمه منا

ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت

شهر گناه حال و هوای خدا گرفت

با سر دوید سوی طبق طفل بستری

زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت

السلام علیک یا مولاتنا رقـــــــــیه س

دردانه ی من که اینچنین گریان است

از ترس به پشت عمه اش پنهان است

نامرد!به انگشتر من قانع باش

چون قیمت گوشواره ها ارزان است

لهوف پرپر

به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را

نزول آیه ی «یا ایّها المزمّل» را

 

فرا گرفت دو دریای سرخ از سر شوق

به وسعت گل رویش کران و ساحل را

آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام

گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

 

بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات

حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

دکمه بازگشت به بالا