شعر شهادت حضرت رقیه س

سوی عمه

حالا که با سر آمده‌ای سوی عمه
آرام سر بگذار بر زانوی عمه

حالا که ای کشتی, تو را درهم شکستند
پهلو بگیر آرام پس پهلوی عمه

رقیه ی من

قسم به ساحتِ ذکرِ شریف “هو” بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا

“عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد”
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا !

قول دادم

ای قرار دل دُردانه… کمی می خندی؟!
گیسویم را بزنم شانه کمی می خندی؟!

قول دادم به خودم پیش تو هِق هق نکنم
نزنم حرف غریبانه کمی می خندی؟!

عمه عصایم می شود

اوردمت اینجا سر بابا به سختی
اخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
انقدر ها که می شوی پیدا به سختی

استجابت شده

 

استجابت شده این بار دعای سحرم
آمدی از سر نیزه به کنارم پدرم
کاش موی سر من فرش رهت بود ولی
پا نداری و دگر سوخته موهای سرم

باورش سخت است

گریه کردم گریه دارم مثل رود جاریم
یک نفر هم نیست اینجا تا دهد دلداریم

تا توقف میکنم از پشت با پا میزنند
بعد تو محکوم بر این رفتن اجباریم

قرآن حسین

راء, رفعت, راء, رحمت, راء, رضوانِ حسین
راء, رازق, راء, رأفت, راء, ریحانِ حسین

قاف, قدر و قاف, قُدس و قاف, قُرب قلب ها
قاف, قاهر, قاف, قبله, قاف, قرآن حسین

گفت ای بابا

 

چون خرابه مرکز پرواز شد

بال بلبل رو به بابا باز شد

راس خونین را میان پر گرفت

گریه کرد درد و دل از سر گرفت

ابتا یا حسین

آوردمت اینجا سر بابا به سختی
آخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
انقدر ها که می شوی پیدا به سختی

دیگر رمقی نیست

بابا بنگر رویِ به هم ریخته ام را
وا کن گره یِ موی به هم ریخته ام را
دیگر رمقی نیست به رویت بگشایم
چشم تر ِ کم سویِ به هم ریخته ام را

اومدم برا لبت دعا کنم
تو خرابه ها خدا خدا کنم
نوه فاطمه هستم اومدم
روزگار یزید و سیا کنم

لاله در باغ خزان

لاله در باغ خزان, برگ و برش کم می شد
شمع ویرانه فروغ سحرش کم می شد

پلک بی حوصله اش خواست بخوابد, ای کاش
اندکی هلهله ی دور و برش کم می شد

دکمه بازگشت به بالا