چشم هايت به آسمان باز و
در سكوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
شعر شهادت حضرت زهرا
شبيه برگ درختان رو به پاييزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگيزى
كه گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اينكه چهره نشانم دهى بپرهيزى
روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش
بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش
گيرم كه در درست شود سر چه مي شود
سر را شكست عاقبت در چه مي شود
گيرم دوباره حرمت اين خانه حفظ شد
يك عمر جاي خالي مادر چه مي شود
رفتى و خالى كرده اى دورو برم را
رفتى و پاشيدى تمام لشكرم را
زينب سراغت را كه مى گيرد عزيزم
از شرم خود بالا نمى گيرم سرم را
اشک مناجات سحر را میخرد زهرا
گریه کن خونین جگر را میخرد زهرا
وقتی شریکت شمع باشد سود خواهی برد
پروانه بی بال و پر را میخرد زهرا
فرو می ریزد امشب از نگاهت بغضِ سنگینم
چنان محصور در اشکم که جایی را نمی بینم
دلم خون است از صحن و سرای بی نشانِ تو
تو می بینی که می سوزم تو می دانی که غمگینم
بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد
دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد
آن روز که در جانِ خلافت هَوس افتاد
این فتنه سرانجام به نامِ چه کَس افتاد ؟
دیروزِ علی را که کسی دست نمی یافت
فردایِ علی بود که در دسترَس افتاد
تحمل کردنش سخت است و عهدِ کودکی را گر
تو هم جای خودت باشیّ و هم جای پُرِ مادر
خودت را جای من بگذار گو این بی نوا دختر
چگونه سر کند آن را بدونِ سایه ات مادر!
هر چند که شد سفید تارِ مویت
یک ثانیه برنگشت خُلق و خویت
دق داد حسن(ع) را غم ِ بیماری تو
هنگام نماز؛ لرزش ِ زانویت
خشم و آشوب و شراره است سراپا آتش
چه بلاها که نیاورده سر ما آتش
ناگهان می دَرد اندوخته عمر تو را
سنگدل، سرکش و بی رحم همانا آتش