با پا زدند بر در و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
دیدند چون حریف نبردش نمی شوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
با پا زدند بر در و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
دیدند چون حریف نبردش نمی شوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسما برای فاطمه مرهم درست کن
تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن
ما بیخیال سیلی مادر نمیشویم
فارغ ز غصهی گل پرپر نمیشویم
هرچند بر مصائب او گریه میکنیم
قادر به درک زخم کبوتر نمیشویم
خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
بعد از پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
دربسترم وخسته ام وتاب ندارم
شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم
انگار بعید است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم
نه صحبتی نه پرسشی نه یک جوابی
دردت دوباره سخت شد باید بخوابی
پهلو به پهلو کردنت خود داستانی است
شب تا به صبح بین بستر در عذابی
نقش دستان مغیره به روی در حک بود
اثری بود که جای لگد مردک بود
چشم فضه به جراحات تنت خورد, وَ گفت:
کاش میخی که به در بود کمی کوچک بود
حمید رمی
تمام اهل عالم دم گرفتند
به حال خانه ی ما غم گرفتند
که روزی روزگاری خانه ی ما
صفایی داشت آن را هم گرفتند
دوباره آمده ام تا سفارشی بدهم
برای خانه من در بساز ای نجّار
دری که کنده نگردد به ضربه لگدی
دری مقاوم محکم ز بهترین الوار
باید بری؛ نه ! محض رضای خدا نگو
دق می کنم بدون تو, این جمله را نگو
زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز
سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز
در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…
با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی
دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»
این چنین بعد از تو “غربت” نیزمعنا میشود
چاه,تنها محرم یک مرد تنها میشود
هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر,فاطمه!
بعد تو حتی نماز او فرادی میشود