دوباره کودکی از مادرش جدا مانده
به نیزه دار بگو که رباب جا مانده
بگو برای دل خسته ی رباب اینجا
به غیر زینب کبری فقط خدا مانده
دوباره کودکی از مادرش جدا مانده
به نیزه دار بگو که رباب جا مانده
بگو برای دل خسته ی رباب اینجا
به غیر زینب کبری فقط خدا مانده
جانِ هرکس دوست داری، جانِ من آرام تر
دست و پا را گم نکن،ناله مزن آرام تر
دست و پا کمتر بزن بیرون کشم این تیر را
می کُشی آخر مرا ای بت شکن ..آرام تر
در فضا پیچیده، ای ششماهه ام بویِ تنت
نور می گیرم ز رویِ همچو ماهِ روشنت
بسکه افتادی زمین از نیزه هایِ بی حیا
لاله زاری شد رُخت، ای جان فدایِ گلشنت
وسط خطبه ی من بود که پیش نظرم
تیری از چله رها،خورد به حلق پسرم
دست و پا میزد و من در عوض اش جان دادم
گریه ها کرد به حال من و او چشم ترم
جان به پیکر داشت وقتی مشک ها جان داشتند
کاش می شد ابرها آن روز باران داشتند
کاش می شد قطره ی آبی به خیمه می رسید
آب ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند
زندگی برگشته؛ با هوی مسیحایی که نیست
آب، آورد از فراتِ خشک، سقایی که نیست
چشمهایش گرم شد؛ گهواره میخواهد چه کار ؟!
طفلکم خوابیده؛ روی دست بابایی که نیست
با روضه خطبه خواند به لحن محن رباب
زینب ترین روایت یک شیرزن رباب
رویم ندیده روی سپیدم نموده ای
با توست روی فاطمه در این سخن رباب
چه فکری می کنی ای تیر،آیا قدِّ اصغر را نمی بینی؟
مگر بر آستان خیمه مادر را نمی بینی؟
که خود را می کشی این طور با شدّت
که دقّت کرده ای این گونه با دقّت
که از زِه می پری این قدر با سرعت
حسین بود سوأل و جواب حرمله بود
دلیلِ شرمِ حسین از رُباب حرمله بود
رُباب هاجـــر و دشـــتِ بلا شبیهِ مِنـا
رُباب اشـکِ فرات و سراب حرمله بود
پیرهنش دستمال اشکامه بگو
پیرهن پاره ی بچم رو بدن
بیا گوشوارمو واسشون ببر
بگو گهواره ی بچم رو بدن
از بس که داده هرم عطش بوسه روی تو.
شرمنده گشت از روی ماهت عموی تو.
لبیک تو برای پدر گشت گریه ات.
داد اشک جای غسل شهادت وضوی تو.
لطفِ بی انتهای شش ماهه
کرده ما را گدای شش ماهه
وقت حاجت همیشه می افتند
سرفرازان به پای شش ماهه