شعر شهادت شش ماهه کربلا

بیچاره مادرش

بالا گرفت دستش و شد گرم گفتگو
رحمی نکرد بر لب شش ماهه هم عدو
تیر سه شعبه آمد و زد بر بوسه بر گلو
شد رنگ خون، سفیدی قنداق طفل او

حرمله خیر نبینی

به عزیز دل خیمه نظرش افتاده
هلهله باز به جان جگرش افتاده

مانده ام تیر مگر قحطی صید آمده است
که به یک حنجر کوچک گذرش افتاده

امان از دل رباب

رباب لشگر خود را به دست اقا داد
خدا کند نرود پیش اش آبروی رباب

علی بهانه گرفت جای آب تیر  آمد
سفید شد همان لحظه تار موی رباب

طفل رضیع

بالا گرفت دستش و شد گرم گفتگو
رحمی نکرد بر لب شش ماهه هم عدو
تیر سه شعبه آمد و زد بر بوسه بر گلو
شد رنگ خون، سفیدی قنداق طفل او

سفیدی گلویش

ز تشنگی متوسل به آب دیده شدم
به پیش مادر بی شیر سرفکنده شدم

برای یاری من مهد هم تکلم کرد
میان مهلکه یارب غریب خوانده شدم

یا رضیع الحسین

بر آن تاریکیِ مطلق زَر آورد
به روی دست طفلی مضطر آورد

نیازش چند قطره آب شد که
سه شعبه بین حرفش سر درآورد

قنوتِ مادرِ تو

برای خشکی لبِ تو آب گریه می‌کند
کویر، سینه می‌زند سراب گریه می‌کند

قنوتِ مادرِ تو بی‌جواب ماند و بعد از آن
برایش آسمانِ مستجاب گریه می‌کند

گهواره ای کوچک

مثل علی اکبرم میشد جوان ای کاش
میگفت صبح و شب برای من اذان ای کاش

مثل اباالفضلم علم بردوش می آمد
میشد بلای جان جمع دشمنان ای کاش

حدیث روضه

حدیث روضه ی دردآوری که برگشته
رسیده تا حرم مادری برگشته

تنش مقابل لشگر سرش به سمت حرم
چه معجزات که دارد سری که برگشته!

بر روی دستِ بابا

پرپر زد و پریشان گردید و رفت از حال
بر روی دستِ بابا خندید و رفت از حال

قلبش تکان تکان خورد و جایِ جرعه ای آب؛
تیری به حنجرش خورد! ترسید و رفت از حال

نوه ی شیرخدا

هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد
روز محشر به جز این، حسرت دیگر نخورد

پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی
هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد

حبلُ المتین

هر نخ قنداقِ این نوزاد یک حبلُ المتین است
این علیِ ابنِ حسینِ ابنِ امیرالمؤمنین است

کودک این خانواده مرد میدان نبرد است
هِق‌هقِ این شیرخواره حَق‌حَقِ فتح‌المبین است

دکمه بازگشت به بالا