همینکه خون ز سر مرتضی برون میزد
دل شکسته ی زینب ز جا برون می زد
همینکه حضرت حیدر به هر طرف می رفت
ز فرق پاره ی حیدر هوا برون می زد
همینکه خون ز سر مرتضی برون میزد
دل شکسته ی زینب ز جا برون می زد
همینکه حضرت حیدر به هر طرف می رفت
ز فرق پاره ی حیدر هوا برون می زد
میان قبلۀ محراب ناله ها کردم
به هرقنوت برای همه دعا کردم
برای اینکه به وصل حبیبه ام برسم
به قلبسوخته هر شب خدا خدا کردم
دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود
زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی شود
دربی که تا کنون به کسی “نه” نگفته بود
این چند روز روی کسی وا نمی شود
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماهگرفت
بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت
رحمی کن ای پدر تو بر این اضطراب ها
آتش مزن به جانم با این شتاب ها
از وقتی آمدی دل من شور می زند
آرام باش خاطر ما دل کباب ها
دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشت
از سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشت
از خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفت
می رفت و همچو این دل من ماه شب گرفت
درد دلهام برای تو حسین بسیار است
بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است
خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط
بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است
خدایا مشکل از کار من مشکل گشا وا کن
بُوَد درمان من زهرا , مرا مهمان زهرا کن
اجل از بعد زهرا منتظر بودم که برگردی
بیا امشب علی را بین شهر کوفه پیدا کن
تا که از تیغ شرر بار علی را کشتند
هاتفی زد به فلک جار علی را کشتند
لرزه بر پیکر ارکان هدایت افتاد
ناله زد گنبد دوار علی را کشتند
خانه ای کاش که اینگونه پریشان نشود
شبی آشفته تر از شام غریبان نشود
غسل شب ناله ی شب دفن شب افسوس سحر
کاش آماج دل هیچ مسلمان نشود
ای که ازصورت خونین تو غم ریخته است
با تماشایتو یکباره دلم ریخته است
چه به روزسر تو آمده آخر بابا
سرت ازضربه شمشیر به هم ریخته است
ندا به حقعلی و دعا به حق علی
دوا به حقعلی و شفا به حق علی
چهسرفرازم و آقا شدم برای خودم
بلندمیشود و افتاده پا به حق علی