شعر مدح امیرالمومنین

درّ نجف

اوزان غزل که مست مستم کرده

یک شاعر خوب و چیره دستم کرده

گویم همه جا خدا پرستم اما

ایوان نجف علی پرستم کرده 

اذازلزلت…

مقصود من از بیان هر عرض تویی

  دنیا همه مستحبّی و فرض تویی 

خواندیم به سوره ای یقول الإنسان

انسان اذا زلزلت الأرض تویی

مجید لشگری

 

امیرالمومنین علیه السلام

تا پیشه شان شاعر آیینی شد

حال دل شان همین که می بینی شد

گفتند علی خداست گفتیم که نه!

این کفر چقدر کفر شیرینی شد

مجیدلشگری

 

الیوم اکملت لکم دینکم

دلم با یا علی هر بار جانی تازه میگیرد

کتاب عشق با نام علی شیرازه میگیرد

من از “الیوم اکملت لکم” اینگونه فهمیدم

خدا با مهر او دین مرا اندازه میگیرد

برای تهنیت

برای تهنیت آن یار با وفا امروز

زدردر امد چون هدهد سبا امروز

گشود اناب گوهر فشان و خنده کنان

پس از سلام به من داد مژده ها امروز

رطب نخل نجف

نمک شور دو چشمت به زمین میریزد

خنده کردی زلبت در ثمین میریزد

دست خود را بکشی عرش برین میریزد

از نخ تار عبات حبل متین میریزد

من ذره ام

من ذره ام به لطف تو خورشید می شوم

یعنی شما هر آنچه بخواهید می شوم

من آن ابوذرم که به جرم محبتت

در دور دست چشم تو تبعید می شوم

چه حسابی چه کتابی؟

از خمره ی چشمت برسان جام شرابی

مهمان لبم کن دو سه پیمانه ی نابی

بیمار نگاه تو ام ای یوسف مصری

باز آی به دیدار زلیخا به صوابی 

ذکر لبانم مددی یا حیدر

شیرجنگاور بنت اسدی یا حیدر

مظهر روی خدای صمدی یا حیدر

همه ی عرش خدا را بلدی یا حیدر

همه جا ذکر لبانم مددی یا حیدر

چه علی علی چه علی خدا چه خدا علی

شب دیده ام به جمال تو شده روشن ای مه منتجب

که زخواب وخور توفکنده ای ,من ِ خسته  ای شه منتخب

چه نموده با دل بینوا میِ  بی عنب  لبِ چون رطب

که گذشته از سر من دگر زحلال و منکر ومستحب

قسیم النار و الجنه

قسیم النار والجنه محب ات را چه خواهی کرد
محب ات را بسوزانی محبت را چه خواهی کرد

تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی
گرفتم اینکه رنجاندی کرامت را چه خواهی کرد

در دل کعبه نشستی

و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
دیگران را  پس از آن خلق پیِ حیرت کرد

 

در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده‌ی چرخیدن شد

دکمه بازگشت به بالا