شعر مدح حضرت ابوطالب

بار ایمان تو

خدا گر بار ایمان تو را سنجد سرِ مویی
به میزان عمل، سالم نمی‌ماند ترازویی

کنار حسن تو، جنات تجری تحته الانهار
به مشتی سبزه می‌ماند که روئیده لب جویی

ستون آسمان

ابوطالب شدی و دست حق در آستین داری

چنین نور امیرالمومنین را در جبین داری

به صورت نور حیدر را به سیرت حسن احمد را
جمالی آنچنان داری کمالی اینچنین داری

محبوب کردگار

ای قبله قبیله مردان روزگار
پیر قریش و یاور محبوب کردگار

رخساره ات به پادشهان ماند و امیر
ریزد ز روی نیک و حکیمانه ات وقار

مدال از پیامبر

کدام شعر به وصفش سر خطر دارد؟
به وصف او که خودش شعرهای تر دارد!

تمام شعر جهان یک طرف، مقابل آن
قصیده ای که مدال از پیامبر دارد

یا ابوطالب

تمام عمر باید شد غزل خوان ابوطالب
چه شاعرها مسلمان کرده دیوان ابوطالب

به سنجش گر که بگذارند ایمان خلایق را
ترازو بشکند از بار ایمان ابوطالب

ایمان حضرت ابوطالب

کور شد چشمی که تاب دیدن دلبر نداشت
خوار شد هرکس که بر خاک قدومش سر نداشت

بشکند دستی که حتی خطی از کفرت نوشت
لال شد آنکه به لب مدح ابوالحیدر نداشت

صبح سعادت

گرچه از فرزند‌بردی‌نورخلقت‌را به‌ارث
باز پیشش می گذاری چند خلعت را به ارث

در جهان اغلب پسرها می‌برند ارث از پدر
از پسر بردی تو اما درد غربت را به ارث

مدح حضرت ابوطالب

نه اینکه سوره ابوطالب است و آیه علی ست

چنانکه قبل علی بوده مبتدای علی ست

همین که لب به سخن باز می کند انگار

هِجا هِجای نبی و صدا صدای علی ست

دکمه بازگشت به بالا